درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

از دیگران...

همیشه اندکی حقیقت پشت "فقط یه شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"
مقداری خرد پشت "چه میدونم"
و اندکی درد پشت "اشکال نداره"...نهفته است..!! 

 

 

 

پ ن: عرض تسلیت به احسان عزیز...

کیانوش

کیانوش تو راه مدرسه تصادف میکنه و.... 

تو بلوک کناری... همه چی آرومه... هیشکی صداش در نمیاد... سکوت مطلق و گاهی هم صدای قرآن... تو بلوک ما... دختر ها دارن وسطی بازی میکنن...  صداشون آدمو داغون میکنه... همش فکر میکنم مامان کیانوش با شنیدن صدای این دختر ها چه حالی میتونه داشته باشه...

ادامه مطلب ...

بزغاله

دیروز... با همکلاسی های دوره لیسانس دسته جمعی رفته بودیم پارک ساعی... یکی از بچه ها کمی دیر اومد زنگ زد گفت کجایید؟... گفتیم پیش هشت پا:دی.... بعد دیگه راحت پیدامون کرد.... راه میرفتیم... و حرف میزدیم... یه دختری داشت با آهو عکس میگرفت!... کمی اونورتر بزغاله بود!... به یکی از همکلاسیا گفتم این دختره حتما اسمش آهوئه!... تو نمیخوای با بزغاله عکس بگیری.... :ا 

 

 

یه گروه پسر دختر... رو میز ۴نفره نشسته بودن... ورق بازی میکردن و سیگار میکشیدن... بعد یهو یکی از دخترا... پاشد... با سرعت خیلی خیلی زیادی میدوید... بعد یه پسره با سرعت خیلی خیلی زیادتری دنبالش میکرد... مثل خونخوارهای تو فیلم توالایت بودن!!... ما هم مث بچه مثبت ها رو نیمکت نشسته بودیم پیراشکی میخوردیم!.... و حرف درسی میزدیم!....

روزمره

رو پیاده رو بزرگراه سردار جنگل راه میریم... سربالایی... هر کدوم یه کیف و یه لپ تاب سنگین دستمونه... به سختی راه میریم.... یه پسر و دختر... از رو به روی ما میرن به سمت پایین... سرازیری... کیف پسره دست دخترس... کیف دختره دست پسره... پسره داره تو کیف دختره را برانداز میکنه و دختره کیف پسره را!!... هر از چند گاهی هم یه چیزایی از تو کیف هم در میارن میخندن... میگن این چیه!!... باز میخندن... و حرف میزنن و سبک بال به راه رفتن تو سرازیری ادامه میدن... اون یه تیکه خیابان واسه اونا تو یه چشم به هم زدن میگذره... ما هم هر چی راه میریم به خیابان دانشکده نمیرسیم!....

.

.

.

سر کلاس سروش میگه هر کی تو این ترم ازدواج کنه 2 نمره به نمره ی مدل اش اضافه میکنم... دوستم میگه کاش خواستگارمو رد نکرده بودم!!...یکی دیگه میگه نظرتون در مورد ازدواج صوری چیه!!... سروش با چند تا از دخترای کلاس حرف میزنه و میخنده و میگه کلاس نیست... تریپ دوره همیه... من لپ تابمو روشن میکنم... ایمیل و فیس بوک چک میکنم... آخر کلاس یه چیزایی هم درس میده... بعد میگه بچه ها از کلاس راضی هستید!!!... همینجوری تا آخر ترم پیش بریم خوبه؟... همه میگن بله!!

.

.

.

عزیزم استاد مدلسازی!... کلا تمام تلاششو میکنه تا بچه ها بفهمن داره چی درس میده... خیلی دستاشو تکون میده... با تمام وجود!... امروز پنجره ی کنار استاد باز بود... پرده رو پنجره بود... چند بار وقتی دستشو موقع درس دادن تکون میداد دستش محکم میخورد تو پنجره ای که باز بود!... بعد ما هم رو مود خنده بودیم!..... خیلی صحنه خنده داری بود!!... ولی با شخصیت بازی در میاوردیم و نمیخندیدیم!...

.

.

.

امروز سارا رفته تو اتاق علی جون... در مورد پروژش حرف بزنن باهم... وقت اداری تموم شده... منشی علی جون درب اتاق علی جونو قفل کرده و رفته!!.... سارا ترسیده هول کرده! گفته استااااااد.... علی جون گفته نگران نباشید این کار هر روزشه... من خودم کلید دارم درو وا میکنم!....:دی..:))))))...

دغدغه های یک دانشجوی......

استاد مدلسازی به عنوان تکلیف به هر نفر ۳۰ صفحه از یه کتابو داده که ترجمه کنه!... قسمتی که برای من افتاده یه قسمت خشک در مورد رگرسیونه!... که هیچی ازش نمیفهمم در حدی که اصلا نمیتونم بعد از ترجمه جملاتشو ویرایش کنم... امروز ۱ساعت وقت صرفش کردم... فقط  ۱ صفحه ترجمه کردم!.... این استاد ها دلشون خوشه!... فکر میکنن ما بیکاریم!!... 

 

 

امروز بعد امتحان علی جون یه ایمیل پای تخته نوشته... میگه همتون به این ایمیل ایمیل بزنید... بعدش یه سری برنامه ی متلب براتون میل میشه... هر هفته ۱۰ برنامه را بررسی کنید... تو هر برنامه تغییراتی بدین... پرینت بگیرید بیارید بهم بدین!.. یکی نیست بگه علی جون مگه همه مث تو بیکارن... ما هزار تا کار داریم!... هفته ای ۱۰ برنامه را کم داشتیم فقط!... با اون سرچ های مسخره ای که بهمون میدی اگه شب ها نخوابیم غذا هم نخوریم... وبلاگمونم آپدیت نکنیم باز هم نمیرسیم حتی سرچ ها را تحویل بدیم دیگه این برنامه ها چه صیغه ایه؟؟ 

 

 

حالا از دکتر بگم!... گفته باید با ۳ کلید واژه تخصصی در مورد پروژتون بین ۳۰ تا ۵۰ تا مقاله... بعد با ۵ کلید واژه تخصصی تر بین ۱۰ تا ۲۰ مقاله ی جدید!!... خلاصه کنید... بعد جمع بندی کنید و نتیجه گیری کنید!... بعد مسئله تعریف کنید!... اخه کسی نیست بگه دکتر... بین همه ی دکتر های دانشکده مگه کلا چند تاشون توانایی تعریف مسئله دارن که از ما انتظار تعریف مسئله داری؟؟... یعنی اول باید بریم کتاب فلسفه بخونیم... کلا ببینیم اصلا مسئله چیه؟... فرضیه چیه؟.... سوال چیه... بعد یعنی عمرن بشه با این اطلاعات ما مسئله تعریف کرد!!... اصلا امکان نداره!!... بعد این چه انتظاریه؟؟... بعد تازه از الان گفته مسئله هایی که تعریف کردید رو پروژکتور تو کلاس نمایش داده میشه.. و اشکال گیری میشه!... و اونایی که ضایع هستند سوژه ی کلاس که هیچی سوژه ی دانشکده میشن!! 

 

 

کلاس شبکه عصبی ۷:۳۰ صبحه!... استاد خودش همش کلاسو میپیچونه... اولین ترمشه داره شبکه درس میده... هنوز خواب های زیادی برامون ندیده... ولی به زودی پروژه های اون هم میرسه...  

 

 حالا من اگه غلط کردم اومدم ارشد اونم تو این دانشکده ی خراب شده کیو باید ببینم؟؟؟.....

به هیییشکی پیشنهاد نمیکنم ارشد بیوالکتریک بخونه!... اونم تو دانشگاه لعنتی...