درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

لوبیا

بابا از دز اومده..... 

 

لوبیا آورده....  

الان لوبیا رو گازه داره میپخه:دی....  

خونمون به شدت بوی لوبیا گرفته:دی.....  

دارم حال میکنم با بوش:دی  

 

به یاد روزهایی که وقتی با بوی لوبیا از خواب بیدار میشدم همش به مامان غر میزدم:دی 

 

چند سال پیش... اون موقع ها که تازه با اینترنت و بخصوص با چت کردن آشنا شده بودم.... فکر میکردم که آدم... اگه یه جایی تنها باشه و اینترنت در دسترسش باشه... هیچ وقت حوصلش سر نمیره و هر چی که بخواد دم دستشه و ..... چقدر آن زمان ها لذت میبردم از چت کردن و خالی بستن و سرکار گذاشتن ملت و ..... و وقتی میرفتم اینترنت گذشت زمانو احساس نمیکردم اصلا.... و از اونجایی که اینترنت دایال آپ بود... همیشه استرس اینو داشتم که یه وخ تو این مدت کسی خونه زنگ نزنه و کار واجب نداشته باشه و ..... یه وقتایی هم بابا به موبایلم زنگ میزد و میگفت هم اینترنتی... چه خبرته دگه... و غر میزد و .... و بدترین اتفاق برام این بود که اون 100 ساعت 200 ساعت اکانت هایی که بابا از دزفول نت میگرفت تموم بشه و ارور یوزر نیم پسورد بده و.... و جرئت نداشتم به بابا بگم اکانتمون تموم شده.... و گاهی وقت ها خودم یواشکی کارت اینترنت میخریدم و.... همیشه هم وقتی قبض تلفن خونه میومد هولی میگرفتم و..... اون موقع.... داشتن لپ تاب.... اینترنت شخصی.... اینترنت روی گوشی... برام یه رویا بود.... امروز.... تو خونه نشستم.... هر لحظه توانایی وصل شدن به اینترنت را دارم.... ولی....  نه حوصله ای برای وب گردی هست و نه حوصله و انگیزه ای برای چت کردن.... و به آن روزهایی که موقع وصل شدن به اینترنت ته دلم یه کم استرس بود میخندم.....

پ.ن.

انقدر کار رو سرم ریخته... که از استرسشون هیچکدومو درست حسابی انجام نمیدم....

امروز... از صب خونه تنهام.... و بشدت حوصلم سر رفته.... هیچ بهانه ای هم پیدا نمیشه برای درس نخوندن:دی..... یه مقاله ترجمه کردم... کلی رو تمرین های تصویر کار کردم:دی.. بازم وقت اضافه آوردم:دی....

روزمره

الان خونه عمه هستیم..... میخوایم بریم بیرون.... من آماده شدم.... 4زانو رو مبل نشستم و دارم مینویسم تا بقیه هم آماده شن.... کلی برنامه ریزی کرده بودم که هفته دیگه برم دز.... ولی.... الان جیمیلمو باز کردم دیدم دکتر فا....طم..ی زاده لطف کرده 3 سری تمرین برام میل کرده.... از همین تریبون رسما از ایشون تشکر به عمل میارم.... تا باعث شد به جای برنامه ریزی برای یک سفر مفرح... 14 ام و 15 ام خرداد بشینم تو خونه و تمرین حل کنم و تایپ کنم و گزارش بنویسم و سوی چشمام کم بشه و هی برنامه ران کنم و از نتیجه ها عکس بگیرم و بزنم تو گزارش و هی برنامه بنویسم و هی جواب نگیرم و هی اعصابمان بهم بریزه و هی گیر بدیم به این و اون و دعوا کنیم و .... دعا نثار روح دکتر کنیم که قشنگ ترتیب برنامه هامونو داد:(