درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

هه هه راستی گفتم تو قرعه کشی برنده شدم؟ 

دو هفته پیش که میخواستم اینترنتی بلیط قطار بگیرم....  تو قرعه کشی آنی برنده شدم... ۵۰ تومن.... خیلی خوب بود :) 

پریروز واریز شد به حسابم :دی 

 

دیروز.... یه سر رفتم پیش دکتر فا..ط.می.زاده.... بخاطر تاخیرم آمادگی هر برخوردی رو ازش داشتم.... ولی خیلی خوب بود... و مهربون.... و کمکم کرد و همونجا لپ تابشو روشن کرد و برام چند تا فایل فرستاد و خوب بود خلاصه... فقط کلی کار جدید گفت باید انجام بدم... ولی خیلی خوشحالم از اینکه دارم باهاش کار می کنم... خیلی :).... دخترشو با خودش آورده بود دانشگاه.... دخترش داشت رو تبلت نقاشی میکشید!!.... بعد ما بچه بودیم وقتی بابامون جایی کار داشت ما رو با خودش میبرد یادمه تو ماشین مینشستیم مسافرت بازی میکردیم پشت فرمون تا بابامون بیاد... :(  

 

 

دیروز یه سر هم رفتم پیش علی جون.... دره اتاقش باز بود منشیش هم نبود... یه نیگاه تو اتاقش انداختم... یه پسره پیشش بود... بعد سلام کردم.... گفتم استاد تا چند دقیقه دیگه میام.... بعد علی جون اصراااار که نه نرو بیا تو... بشین...بعد گفتم نه استاد مزاحمتون نمیشم میام چند دقیقه دیگه.... بعد علی جون اصرراااااارررر بعد دیگه رفتم پیششون نشستم.... پسره داشت ماجرا تعریف میکرد :) 

 

گفت یکی از فامیلاشون رفته دندونپزشکی بعد نمیدونم چی شده عفونت کرده لثه هاش بعد نمیدونسته.... هیشکی هم نفهمیده این عفونت کرده... بعد هی رفته دکتر گوش و حلق و بینی.... بعد دست آخر فوت کرده!..... حالا این ماجرا رو واسه علی جون تعریف میکرد که علی جون درکش کنه و بهش نمره بده.... علی جونم در کمال بی خیالی برگشته میگه خانوم راست میگه ایشون؟؟... دندون پزشک های دزفول آدم میکشن؟؟ ... بعد فهمیدم پسره دزفولیه... گفتم نه استاد... اینا همش شایعه است:دی.... بعد دیگه.... هی حرف زدیم و اینا.... تا پسره رفت.... و منم کارامو بهش نشون دادم و.... بعد ۴ برابر کارایی که تا الان انجام دادم کار جدید گفت باید انجام بدی.... و تا شنبه تحویل بدی!!! در همین راستا سه شب خواب بی خواب!!  

 

 

دیشبم تولد عمو مسعود بود.... رفتیم کرج... کلی خوش گذشت... کلی سورپرایز شد.... خیلی شب خوبی بود... :) 

شیر آب ظرفشور

نمی دونی که... دیروز... یه کم مونده به ظهر کپل زنگ زد... گفت الی شیر آب ظرف شور از جا کنده شده بعد همینجوری آب داره میره.... نمیدونم چیکار کنم.... بهش گفتم سریع برو به همسایه ها بگو بیان کمک... اگه کسی پیدا نکردی زنگ بزن تاسیساتی جایی بیان.... آقا نشون به این نشون که از ۱۱ ظهر تا ۶ بعد از ظهر که رسیدم خونه هنوز همینجوری آب داشت می رفت:دی... کپل هم تنها کاری که از دستش براومده بود این بود که هر چی دم دستش میاد تا آب داره میره بشوره:دی 

 

من که رسیدم خونه.... رفتم یه کم بهش ور رفتم و اینا... بعد با یه تکنیک هایی یه بلایی سرش آوردم... بعد دیدم اصن ابزارشو داریم فقط یه چیزی نیاز داره... بعد رفتم سر شیر خریدم و .... کلی کار فنی و اینا تا نیمه نصفه درست شد:دی....  

 

رفتم تاسیسات نزدیک خونمون.... بهش میگم سر شیر داری واسه ظرف شور... بعد بهم داد و انتخاب کردم و پولشو دادم و اینا.... بعد که داشتم از مغازش میومدم بیرون برگشته میگه خانوم این کارت ما رو داشته باش کاری داشتی زنگ بزن میایم براتون انجام میدیم. بهش گفتم نخواستم.... کارتت واسه خودت باشه... از صب دوستم هزار بار زنگ زده نیومدین به شیر آبو درست کنید.... بعد دیگه گفت خانوم خب الان بیام؟... گفتم نه دیگه خودم درستش کردم.... بعد اون لحظه یه حس غروری هم بهم دست داده بود:دی.... 

 

اومدم خونه.... سر شیرو به اون ابزار پایینیه وصل کردم... اصن یه کارای پیچیده ای....:دی.... بعد دیگه ای... تقریبا درست شد... دیگه قطره قطره ازش آب میرفت!... خب چیکار کنم.... فقط همین از دستم برمیومد!!.. آخرشم قرار شد فرداش یعنی امروز کپل بگه تاسیسات بیاد دوباره نیگاش کنه!!! اینم از دیروز عصر ما.... 

 

بعد  دیگه تازه مهرانگیزم تهران بود... زنگ زد گفت همو ببینیم و اینا.... واسه همین من و کپل مجبور بودیم شیر آبو ول کنیم و بریم سر قرار با مهرانگیز.... وگر نه خب درستش میکردم:دی 

 

بعد دیگه... دیشب رفتیم پدر خوب صادقیه.... بعد مهرانگیزو دیدیم.... بعد کلی حرف زدیم و اینا... خوب بود:) 

 

 

این لپ تابو فلشم دوباره بازیشون گرفته!!... دیشب نشستم کلی کدنوشتم واسه انا..... بعد ریختم رو فلش... صبح اومدم شرکت میبینم که باز رو فلشم هیچی نیست!!.... خیلی غمگینم.....:(... اصن وقت اینکه ویندوز عوض کنم ندارم.... اصن وقت اینکه لپ تابمو بدم تعمیرو هم ندارم.... کسی راه حلی پیشنهادی؟ حرفی؟ صحبتی؟....

من عاشق جمعه ها هستم

کاش تو شرکت یه اتاق داشتیم بعد از نهار میرفتیم دو سه ساعتی میخوابیدیم....

 

هنوز شیرینی خواب بعد از ظهر دیروز تو کله ام داره میچرخه.... بعد از مدت ها دیروز یه عالمه خوابیدم :) 

  

هی روزگار....

 

صبحانه

همکارم داره شکلات صبحانه می خوره.... من بیسکوییت دیجستیو :(..... خدااااا آخه انصافه؟؟ 

چرا یکی همش باید تو رژیم باشه و یکی دیگه هر چی میخوره چاق نشه؟؟؟ چراااا؟؟ 

قضاوت

سیمین به من یاد داد... خیلی چیزا.... 

 

مهم ترینشم اینه که درباره ی هیچ کسی قضاوت نکنم..... 

 

چون من تو موقعیتش قرار نگرفتم.... 

 

این خیلی مهمه... خیلی :)