درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

تند تند آماده شدم که تا دکتر ش نرفته برم پیشش... از 4 طبقه پله رفتم پایین دره خونمون منتظر تاکسی بودم یهو یه پرایدی که توش 3 تا پسر بود یه نیش ترمز زد و یهو یه سطل آب روم خالی شد!!... وسط خیابون اصلی تو روز روشن یعنی خیسه خیسه خیس شدم!!.... این اتفاق تو یه ثانیه افتاد و بعد پرایده گازشو گرفتو رفت.... یعنی حتی اگه ف ح ش هم میدادم صدامو نمیفهمید!.... اصلا یه چند ثانیه تو همون وضعیت خشکم زد که الان باید چه اقدامی انجام بدم!....  هیچی دیگه.... با عصبانیت برگشتم بالا.... برافروخته و عصبانی.... داغون.... فاطی و سارا مونده بودن نیگام میکردن.... نمیدونستن بخندن یا همراه با من ابزار عصبانیت کنن.... البته میخندیدن فقط.... خودمم خندم گرفته بوداااا ولی از شدت عصبانیت خنده به روی لبم نمیومد.... تا لباسامو عوض کردم و دوباره رفتم دانشگاه دکتر ش رفته بود.... بهش زنگ زدم گفتم دکتر من سه روزی تا میام دانشگاه شما تشریف میبرید... خندید و گفت قسمت نیست ما شما رو ملاقات کنیم!!.... بعدم دیگه واسه روز بعد قرار گذاشتیم!.... 


برگشتم خونه و دیگه عصبانیتم رفته بود.... با بچه ها کلی به اون وضعیتم خندیدیم... ولی خداییش کارشون خیلی بد بود.... خیلی خیلی بد :(((


دوباره که بهش فکر میکنم عصبانی میشم.... تو یه لحظه خیسه خیسه خیس شدم و نفهمیدم از کجا خوردم!!! اصلا چرا من؟؟.... چرا؟؟؟ اینجوریه خلاصه...


امروز که رفتم پیش دکتر ش نمیدونم چرا... من وقتی از کارایی که انجام دادم حرف میزنم میخنده!!.... هر باره یهو ساکت میشم و میگم دکتر به چی میخندی شما؟؟ چرا منو باور نداری.... میگه نه ه ه ه  نه که باور ندارم ها ولی مشکوک میزنی!!... یعنی فقط تنها چیزی که میتونستم بگم دو نقطه خط بود!!....


دیگر اینکه بهش میگم دکتر یه ماه میخوام برم دز... میگه نه ه ه ه نباید بری.... بهش میگم چااا بومی؟؟(cha boowami)

خلاصه اینجوریا


چارشنبه هم که با دکتر ف قرار دارم تو شریف... یعنی استرس دارم در حد مرگ :((( اگه ایرادی به کارام بگیره ترجیح میدم همونجا بمیرم دیگه... خسسسستته شدم :(((


.

.

.



هفته پیش با بچه های کارشناسی رفتیم بیرون... خیلی خوش گذشت.... بعد چهار سال بعضی بچه ها رو دیدم و راجب اون دوران حرف زدیم.... انگار که سالها پیش بود :((( بعد داشتیم راجب نمره ریاضی مهندسی حرف میزدیم.... هر کسی واسه نمرش یه ماجرایی داشت.... یکی از بچه ها گفت فکر میکردم 17 میشم دوستم زنگ زده گفته 14 شدی... کلی گریه کردم... بعدا متوجه شدم 10 شدم.... بعد دیگه گریه هامو کرده بودم!!.... بعد همه حرفاشونو زدم... من گفتم بچه ها میدونین من ریاضی مهندسی چند شدم؟؟ هر کی یه نمره ای میگفت منم سرمو بالا گرفتم گفتم 5.5!!!!  :|||||||



روزها خیلی زود دارن میرن..... خیلیییی زود :((((

roozmarre

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.