درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

با کپل رفته بودیم پیش دکتر پوسترهامونو بهش نشون بدیم.... بعدش من کلی باهاش صحبت کردم و ازش کمک خواستم و وقت خواستم و ..... خیلی اتفاقا افتاد اون روز.... بعدش رفتیم پیش دکتر ب.... دوستم باهاش صحبت کرد بعد یه حرفای تاثیر گذاری زد و .... کلا اون روز بعد از دانشکاه دلم نمیخواست برم خونه... دوس داشتم سرییییییع برم سمت خلبان و مفصل باهاش حرف بزنم.... بهش زنگ زدم.... جواب نداد... مسیج داد گفت آی ویل کال یو!.... منم حرکت کردم رفتم سمت محل کارش :| :|


تقریبا یه ساعت تو راه بودم.... تاااا خودش زنگ زد.... بهش گفتم من نزدیک محل کارتم :|||


بعد اومد و هوا خیلی سرد بود....

ولی بدون توجه به سرمای هوا حدود 2:30 تو یه مسیر راه رفتیم و حرف زدیم..... فک کنم اون مسیرو 59 بار رفتیم و برگشتیم تا حرفامون تموم شد... خیلیییییییییییییی خووووووب بووووووووود.... خیلیییییییییییی دوووس داشتم :))))


فقط بعدش تا آخر شب سرما نفوذ کرده بود تو تنمون:دی


.

.

.


همون شب با هم رفتیم تو یه خیابونی پایین تر از میدان امان حسین بود.... تره بار و قصابی و خشکبار و این چیزا توش بود.... بعد نصف مغازه ها کله پاچه فروشی داشتن!!!.... یعنی قشنگ بورس کله پاچه!!.... بعضیا داشتن کله ی گوسفند یا پاچه اشو یا پاچه گاوو کباب میکردن آماده فروش!!... خیلی جالب بود.... خیلیییییییی حتما برید ببینید.....


.

.

.



دیشبم با دوستامون و خلبان رفتیم کی اف سی.... خیلی خووووب بود.

من و تو...

ﻣﻦ ...

ﺭﻭﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ...

ﺑﺎ ﺁﻓﺘﺎﺏ ِ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ...

ﮐﺰ ﻣﺸﺮﻕ ِ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﻣﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ،

ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ !!

ﻣﻦ ...

ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ ؛

ﻣﻦ ...

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ؛

ﻭﺯ ﺷﻮﻕ ِ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺎﻝ

ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ ،

ﻣﻦ

ﺟﺎﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ...

ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

روزمره

دیروز خلبان آزمون نظام مهندسی داشت.... هفته قبلو براش کلی زحمت کشیده بود..... بعد از امتحانش زنگ زد گفت خودم و دوروبری هام حتتتماااا قبول میشیم:دی... عالی داده بود... بعد اون که امتحان داده بود و خیلی خوب داده بود من خیلی خوشحال بودم و انگار که باری از روی دوش من برداشته شده بود.... بعد به این فکر کردم که اگه منم دفاع کنم انگار که باری از روی دوش اون برداشته شده.... و اینجوریه که تصمیم گرفتم تو این هفته هر طور که شده تا یه حدی کارامو جمع و جور کنم... دیشب کلی راجع بهش حرف زدیم.... بعد خلبان میخواست منو تحت تاثیر قرار بده گفت اگه از این به بعد شب ها گزارش کار روزانه بهم ندادی و کار نکرده بودی شب ها نمیام دنبالت:دی... منم گفتم خب عچقم پس خدافظ تا هفته آینده که میخوایم بریم مسافرت:دی... ولی جدی بخاطر خودم تنهایی دیگه نه.... که به خاطر دوتامون باید زودی تمومش کنم دیگه :)))))



دیشب مهمونی بودیم خونه خاله خلبان... فامیلای همسرشم بودن.... آدمای جدیییییییییییییید... :دی

من که کلا از مهمونی چیزی نفهمیدم و همش با خلبان تو یه فاز دیگه در حال حرف زدن بودیم :)))


دیروز عصرم با هم رفتیم ملاقات عمو....


دیروز ظهرم رفتیم آلاچیقمون.... خیلی خوب بود :)))))



امروزم از صبح کلی روز مفیدی داشتم :))

تولد خلبان

دیشب تولد خلبان بود....


با دوستام رفتیم پارسا.... خلبان تا دیر وقت کلاس بود.... بعد از کلاسش زنگ زد گفت کجایی گفتم زودی بیا پارسا.... بعد ما شام خورده بودیم.... خلبان اومد دید من و دوستام اونجاییم :دی.... بعد دیگه مراسم تولد و اینا..... بعدشم شام خورد و از دوستامون جدا شدیم....


خیلی شب خوبی بود :)))



بعدش قبل از اینکه خلبان بیاد من همش داشتم... اون میزی که وقتی دفعه اول راجب ازدواج باهم صحبت کردیم روش نشسته بودیمو نگاه میکردم:دی..... چه روز باحالی بود.... چقدر مغرور بود... چقدر با این چیزی که الان هست متفاوت بود.... چقدر اون روز دوستش نداشتم:دی.... چقدر بحث کردیم باهم:دی.... چقدر باهم تفاهم نداشتیم:دی.... بعد از اون حرفایی که اون روز زدیم فک کردم خلبان میره پشت سرشم نگاه نمیکنه:دی.... ولی فرداش بهم زنگ زد و خواست دوباره باهم صحبت کنیم.... :)))))))) هییی روزگاااااااار...





.

.

.


شوفاژای خونمون خراب شده کلا.... بعد تو اتاق خواب همش صدای شرشر آب توی شوفاژ میاد آدم احساس تو رودخونه بودن بهش دست میده:دی اصلا یه وضعی:دی


.

.

.


مکالمات من:


من: سلام

نفر دوم: سلام دفاع نکردی هنوز؟

من: :|



من: سلام

نفر دوم: سلام کی دفاع میکنی؟

من: :|



من: سلام

نفر دوم: سلام درست تموم نشده هنوز؟

من: :|



من: سلام

نفر دوم: سلام تاریخ دفاعت کیه؟

من: :|



:||||||||||||


روزمره

چارشمبه عصر نشده بود هنوز.... دراز کشیده بودم داشتم با گوشیم بازی میکردم و غرق در افکار..... یه مسیج اومد... حال نداشتم بازی رو قطع کنم و برم مسیجو بخونم..... چند دقیقه بعد سوختم :(....از بازی که خارج شدم دیدم عه یه مسیج داشتم نخونده بودمش.... بازش کردم :( دکتر ش !!!! نوشته بود how u do you!!! بسمه الا!! دکتر خوبی؟؟؟.... این دیگه چه مسیجیه؟؟.... کلا خواب و آرامش ازم ربوده شد و پاشدم!.... لپ تابمو روشن کردم!!.... بعدش بهش مسیج دادم و گقتم در حال نوشتن مقاله.... تا شمبه آماده میشه و شمبه چه ساعتی فرصت داری!!!.... اون روزی که این مسیجو دادم فکر میکردم شمبه خیلی روزه دوریه!!... و احساس زرنگی میکردم.... ولی الان که شبه شمبه است و خوابم میاد و فقط 4 صفحه از مقاله آماده شده دارم فکر میکنم که کلا شمبه روز نزدیکیه و دیگه هیچ وقت نباید بگم شمبه کاری انجام میدم چون 5 شمبه و جمعه رو نباید جزو روزهای کاری حساب کرد و از این صوبتا.......


دیشب رفتیم کرج خونه عمو اینا.... امروزم رفتیم خونه اون یکی عمو اینا.... خیلی آخر هفته خوبی بود :)))