درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

عروسی

تقریبا یه ماه قبل از عروسی به خلبان گفتم بیا بیخیال عروسی شیم.... ما که عقد مفصلی داشتیم دیگه عروسی نگیریم آخه من تحمل استرس های عروسی رو ندارم... خلبان متقاعدم کرد که حتما باید عروسی بگیریم.... الان بسیار خوشحالم که اون موقع خلبان حرفمو گوش نکرد...


.

.

.


حنابندونمون یه شب فوق العاده بود.... مهم این بود که به همه خیلی خوش گذشت و همه ترکوندن... از لحظه ای که وارد تالار شدیم همه اش انرژی مثبت بود تا آخر شب وقتی گیر مویی ها رو به سختی از تو موهام در میاوردم... و تا اون موقع که دختر عمه ها و دختر عموهام اومده بودن تو اتاقم و اون شبو باهم تجزیه تحلیل میکردیم همه اش انرژی مثبت بود....


.

.

.


و اما عروسی...


اینکه بهترین روز زندگی آدم ها روز عروسیشونه خیلی حرف درستی نیست فکر میکنم.... با وجود اون همه استرس و حرف و حدیث و اون همه کار... روز عروسی واقعا روز خسته کننده ایه ولی... وقتی تموم میشه و بهش فکر میکنی میبینی که واقعا ارزششو داشته.... اینکه برای شروع زندگی مشترکمون همه شادی میکنن و موقع خدافظی برای خوشبختیمون دعا میکنن خیلی خوش یمنه.... اینکه هر جا بری قبل و بعد از عروسی همه تحویلت میگیرن و با دیدنت شادی میکنن خیلی حس خوبیه... و مهم تر از همه فکر اینکه یه نفر هست که با تمام وجود عاشقشی و مال خودته و تا ابد کنارته حس بی نظیریه....


.

.

.


و شروع زندگی مشترک...

نظرات 2 + ارسال نظر
. سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 09:28

آرزوی خوشبختی دارم براتون... .. .

سید رضا سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 21:06 http://srsreza.blogfa.com

سلام.مبارکه.خوشبخت هستی.خوشبختی را به دیگران هم یاد بدید.یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد