درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

چند شب پیش رفته بودیم هات چاکلت سعادت آباد، من تو ماشین نشسته بودم تا خلبان شیک بگیره بیاره، شیک با یه وجب خامه خوشمزه روش .... 


خلبان اومد، تو همین حین که داشتیم شیک میخوردیم، یه ماشین شهرداری اومد و چند تا کارگر مشغول خالی کردن سطل هایی بودن که توش پر از لیوان خالی شیک و هات چاکلت و کافه گلاسه بود، دم دره هات چاکلت هم کلی ماشین های مدل خیلی بالا با یه عالمه دختر و پسر مشغول خوردن و خندیدن...


 نمیدونم تو دل کارگر های شهرداری چی میگذشت، ولی  من شیک از گلوم پایین نمیرفت :(( 

روزمره

دیشب بازم خلبان به زوووووور مجبورم کرد بریم بدمینتون... کلا بیرون رفتن سخته ولی وقتی میریم عالیه :))... باد هم اصلا نبود... خیلی فاز داد :))


.

.

.


بعد از چند ماه بالاخره شیرالت خونه دیشب ردیف شد.

.

.

.



دیروز صبح یه میوه خوری شسته بودم رفتم بزارمش توی کمد میز جلوی مبلا، درشو برداشتم، یه سوسک توش بود!! سریع درشو بستم، شب به خلبان گفتم بازم یه سوسک مرده تو خونس اگه گفتی کجاس!!... عمرا حدس نزد!!! بعد که بهش گفتم رفت دستمال برداشت بره سوسکو بندازه تا سوسکو گرفت سوسک زنده شد!! و پرید... سوسک بدو خلبان بدو!!!


روزمره

هوای این روزا خیلی سرده :( ... منم غمگییییین


دلم خونمونو میخواد و مامانم و یه چای داغ :|... 


کلوچه مامان پز:|



.

.

.


پریروز تاسیساتی ها اومدن خونمون... تعمیرات لوله کشی و شیرالات و این چیزا داشتیم... هنوز خونه سر چر نیومده :||... تمام امروزو تا الان کار کردم، دیگه الان همه جا تمیزه به جز اتاق گرم :((( که اونم کار من نیست کار خلبانه... خلبانم که کلا وقت نداره... و همیشه لو باطری... دلم به آخر هفته روشنه...:))

یه عالمه تغییر در عرض یه سال

قبلنا تو رانندگی محال بود به یکی راه بدم، تو ترافیک اگه یه ماشین میومد جلوی ماشین جلوییم، تو دلم به ماشین جلویی می گفتم ای بی عرضه!! ... قبلنا کافی بود یکی اذیتم کنه، تا اذیتش نمیکردم ول کنش نبودم!!... قبلنا هر چیزی میتونست خیلی بهم بریزدم... قبلنا هر چیز کوچیکی که ناراحتم میکرد سریع غر میزدم... الان ولی نه :)))... تو رانندگی به همه راه میدم... کمتر چیزی ناراحتم میکنه... و کمتر کسی میتونه اذیتم کنه... و کمی تو دارتر از قبل شدم... اینا فقط چند نمونس... از عواقب زندگی کردن با خلبان...



اسفند پارسال روزهای بدی داشتم... اسفند امسال ولی نه :)))

روزمره

عاشق روزایی ام که باهم صبونه میخوریم :))... 

بین روزهای بودن و نبودنش خیلی فرقه... 5 شنبه خیلی یهویی نرفت سرکار... 


صبونه خوردیم و رفتیم دوروبر خونه قدم بزنیم... هوا کمی ابری بود... راکت ها رو برداشتیم و رفتیم تو زمین ورزش بدمینتون.... کمی باد میومد... بازی میکردیم الکی مثلا باد نمیاد... بعد نم نم آروم بارون... بازم بازی میکردیم الکی مثلا بارون نیست... بد دیگه شلقلقی شد... البته نه مث شلقلقی های خودمون... به سرعت دویدیم به سمت خونه :)))


کلا خیلی روز به یاد موندنی ای شد :)))



.

.

.


جمعه غروب یکی از دوستامون بلیط تئاطر طنز خریده بود برامون، کلی هم تعریفشو کرد، رفتیم اونا زن و شوهری کلی خوششون اومده از تئاطره!! ولی من و خلبان همش داشتیم ساعتو نگاه میکردیم که کی تموم میشه!! من یه چرت زدم وسطش، خلبان کندی کراش بازی میکرد!!

یعنی تئاطر فقط تئاطر دزفولی :))


بعد کلی از تئاطر بله برون یاد کردیم که یه شب مونده به حنابندونمون، با همه فامیل رفتیم دیدیم و تو فاز عروسی بودیم و چقد بهمون خوش گذشت :)))