درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

خسته خسته خسته....

کافئین غلیط میخوام...


.

.

.


الان زنگ زدم به الناز... داشتیم حرف میزدیم گفت شب ممکنه یه سر بیایم خونتون.... بهش گفتم من خیلی خستم لطفا برای شام بیاید...  اونم درجا نکته رو گرفت و گفت باشه شام درست میکنم میارم میایم:دی... اصلا خستگیم رفت:دی

باید چشم زخم بخرم :دی

تعداد ساعات کاریم زیاد شده... در واقع تمام روز درگیر کارم :||


یه کم همه گله میکنن که نیستی و کم زنگ میزنی و بیشتر اونا زنگ میزنن تا من... حتی واسه تولد انگیزه با اینکه تولدش یادم بود نرسیدم حتی یه پیام تو وایبر بهش بدم... در این حد یعنی... ولی اگه این کار نباشه و مشغول نباشم خل و چل میشم فک کنم....


بعد از مهمون داری های هفته پیش این هفته همش تنها تو خونه مشغول کار بودم...


جمعه الناز اینا اینجا بودن... خلبان اینا فیلم میدیدن... من و الناز تو اتاق حرف میزدیم... یهو یه صدای مهیب فرو ریختن یه چیزی اومد.... دویدیم ببینیم چی شده... شلف بالای تلویزیون با محتویاتش فرو ریخته بود پایین... وقتی رسیدم، تیکه های گلدونای مینا کاری آبی فیروزه ای اولین چیزی بود که به چشمم اومد...  یهو گفتم آخی من این گلدونا رو خیلی دوس داشتم... همشون مونده بودن منو نگاه میکردن... و من غصه گلدونا رو میخوردم... مجسمه های ویلوتری اما تکون نخورده بودن... و زن وشوهرا هنوز تو جیگر هم بودن و سالم... یه لحظه دیدم خلبان آروم لپ تابو گذاشت رو میز... من هنوز غصه گلدونامو میخوردم که خیلی دوستشون داشتم... یهو خلبان گفت بچه ها الی لپ تابو ندیده... رفتم دیدم لپ تابم ال سی دیش خورد شده :(((((


بعد دیگه هیچی الناز خونه رو جارو زد و خونه رو مرتب کردیم و آماده شدیم رفتیم دربند که غصه گلدونا از یادم بره :دی


.

.

.

.


زنگ زدم ایران رهجو گفت بیار برات درستش میکنیم. این لپ تاب بیچاره سالها همدم من بود...


متن ما را از لپ تاب خلبان میخوانید :|