درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

چقدر اسفند زود اومد دوباره. به قول خاله معصومه ی مامانم، سال ها دیگه سال نیستند مث ماه شدن مث همه چی که دیگه مث قدیما نیس، سال ها هم مث قبل نیستن دیگه. انگار دیروز بود که گلی از نیمه اسفند میگفت آجی سال تحویل خونه ما می مونی یا میری خونه داداش اینا؟ مث دیروز بود که دو روز قبل از عید مامان در تدارکات شدید اولین عید بعد از عروسیمون بود و ماشینو بار کردیم بردیم خونه خلبان اینا و وقتی دیدیم خونشون خیلی شلوغه و موقع سال تحویل همه دور مامان باباشن خیالمون راحت شد و عصرش خلبان آروم در گوشم گفت آماده شو بریم دزفول، و وقتی رسیدیم دزفول مامان اینا بسی خوشحال شدن از برگشتنمون. سال تحویل دیر وقت بود و همه خوابمون میومد... هر کی میخواست بخوابه اون یکی نمی ذاشت... تو تراس خونه بابا اینا نشسته بودیم و حرف میزدیم... تا سال تحویل... بعدشم همه به هم عیدی دادن و لالا. این همه استرس ها و  این همه کی کجا باشه ها و ناراحتی ها و تلاش های مامان واسه تمیز بودن خونه و لباس نو پوشیدن و ... همه فقط واسه این یه ربع بود.

.

.

.

حالا باز اسفند اومد و من استرس همه چیو با هم دارم. واقعا هم نمی دونم برای چی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد