درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

 سر سفره صبحانه بودیم... بابا از بابابزرگش میگفت... از زمانی که داداش بابزرگش یعنی عموی باباش فوت کرده بود حرف میزد... و حال و روز اون روزهای بابزرگش... یهو نتونست ادامه بده و زد زیر گریه... گوله گوله اشک از چشاش میومد و یاد بابزرگش افتاده بود البته نمیگفت بابزرگ میگفت بوه حجی... ما بهت زده بابامونو نگاه میکردیم که یه ماجرایی تو حداقل 40 سال پیش اتفاق افتاده و بابا بعد از چهل سال حالا حتی نمیتونه کامل ماجرا رو تعریف کنه و وسطش گریش میگیره!!... و اینکه ما هیچ حسی به بوه حجی نداریم! خب ندیدیمش!...

.

.

.


40 سال بعد که نه.... 20 سال بعد من اگه از ناراحتیم راجع به یه مریضی یهویی یکی از فامیلایی که شاید به چشم بچه ام فامیل خیلی دوری باشه بگم، بچم هیچ حسی بهش نداره!... دیشب شب سختی بود برام :( خیلی سخت... انقدر که اصلا به عمو نگاه نکردم از ناراحتی که اینجوری نبینمش... من طاقت دیدن مریضی هیچ آدمیو ندارم چه برسه به ناتوانی عزیزام :(

کدوم وری

شما با دندون های کدوموری غذا میخورید؟ من تا حالا بهش فکر نکرده بودم ولی الان میبینم قبلا با دو طرف میخوردم یعنی همزمان با وارد شدن قاشق زبونم نصفشو میده یه ور نصفشو میفرسته یه ور دیگه!!!... بعد حالا سخته با یه طرف غذا خوردن. بعد سرمو کج میکنم غذاها نرن اونور اصلا یه وضعیه... اینم حال و بال این روزای ما.

ماجراهای دندون پزشک رفتن 2

امروز قورباغه بزرگتری رو قورت دادم. عکس دندونا رو بردم کلینیک، فکر میکردم خانم دکتر میخواد روی عکس برام توضیح بده و ازم نظر بخواد که حالا از کجا شروع کنیم. ولی در کمال ناباوری یه خانم خیلی خوش چهره اومد صدام زد و منو راهنمایی کرد و گفت بشین رو این یونیت تا خانم دکتر بیاد. دکتر اومد و گفت از دندون های جلو شروع کنیم یا کناری ها؟ گفتم از سمت چپ پایین. و یه چیزی آورد فک کردم داره نیگا میکنه یهو دیدم داره آمپول میزنه و چند ثانیه بعد بی حسی شروع شد!!!... بعد هم با دو تا ابزار افتاد به جون دو تا از دندون های سمت چپ پایین!!... کلا تو شوک بودم. بعد از یه ربع به اون خانم خیلی خوش چهره و مهربون گفت یه آمپول بی حسی دیگه آماده کن بهش گفتم چیکار میکنی؟ گفت میخوام برم سراغ بالایی ها گفتم بیخیال شو روحیه اش را ندارم. گفت خب باشه بمونه واسه جلسات بعد. بعد هم گفت به منشی بگو وقت جلسه بعدی رو برات مشخص کنه تا متخصص عصب کشی کنه برات :|  :|  :| منم دقیقا اینجوری بودم.


اومدم حساب کردم و با یه دهن کج برگشتم خونه.

از اونجایی که صبونه نخوره بودم و با این اوضاع چیزی هم نمی تونستم بخورم اومدم شیر موز درست کنم.... دیدم مخلوط کن جام کرده... یه کم تلاش کردم ترکید :(((

الان یه مخلوط کن خراب مونده رو دستم و یه دندون نیمه پانسمان که نمیدونم چه بلایی قراره سرش بیاد :((

یک روز در کیلینیک دندان پزشکی

امروز بعد از سالها رفتم دندون پزشک، آخرین بار کلاس سوم ابتدایی بودم، مطب دوست بابا بود، یه دندنمو پر کرد... بعد از چند سال اون مواد تو دندونم یهو درومد بعد از اون هیچ وقت نرفتم دندون پزشک.... حالا هم نه که مشکلی باشه ها... به اصرار خلبان که باید بریم به دندونامون برسیم و از این صوبتا رفتم چکاب...


اول اینکه وقتی وارد کلینیک شدم خانم منشی با موهای لخت و بلند و یه روسری زرشکی که اندکی از وسط موهاشو میپوشوند... یه فرم بهم داد و شروع کردم فرمو پر کردم، فرم که تموم شد نشستم تا صدام کنن گوشیمو درآوردم...  یعو دیدم دستامو خودکاری کردم. یعنی محاله بنویسم دستام خودکار نشه. خودکارشونم یه جور خاصی بود پر از جوهر... 


دوم اینکه رفتم تو یه کابینی منتظر دکتر شدم... تو همین حین داشتم یونیتو نگاه میکردم... انگار نه انگار که من یه دوره تعمیرات تجهیزات دندون پزشکی گذروندم و نصب یونیت انجام دادم. نه اسم هیچ کدوم از قطعات یادم بود نه اینکه توشون چه خبره!!... خلاصه نشستم و دکتر اومد و یه عکس برام نوشت و گفت برو عکسو بیار که دقیقا بهت بگم اوضاع دندونات چجوریاس. بعد هم گفت اوضاعت خیلی خیلی وحشتناک نیس ولی خوب هم نیست.


سوم که اصل ماجرا باشه... رفتم مرکز تصویر برداری که همون نزدیکی بود... و نوبت گرفتم و نشستم و 5 دقیقه بعد مسئولش اومد صدام کرد و رفتم تو و رفتیم کنار دستگاه رادیوگرافی فک گفت چونه ات را بزار و تکون نخور و از شانس جلوم یه آینه بود باید به آینه زل میزدم و بی حرکت می موندم تا عکسو بگیره... داشتم خودمو نگاه میکردم دیدم روی لپم دو تا خط ناجور خودکاریه!!! یعنی کی و چطور صورتم از تو کلینیک خودکاری شده بود خدا عالمه... خیلی ناجور بود خداییش.


عکسو گرفتم و داشتم میرفتم سمت ماشین یه فروشگاه بزرگ لوازم خونه و ظرف و ظروف وسوسم کرد که برم ببینم چی داره... رفتم و با اعتماد به نفس با صورت خودکاری خریدی هم کردم و اومدم خونه :))))


این بود ماجرای بعد از سالها دندون پزشک رفتن.

سیزده به بالکن

سیزده بدر امسال تو بالکن خونمون برگزار شد اونم بصورت رفت و برگشت. یه جایی تو بالکن انداختیم. انقدر هوا سرد بود که چند دقیقه بیرون بودیم و چند دقیقه تو خونه. اولش که برای صبونه الی اینا خونمون بودن و نهار و جوجه و منقل و این چیزا تا عصر که رفتن خونشون. ما هم خونمونو جمع و جور و تمیز کردیم و رفتیم دنبالشون. به سان خاله بازی!!


طرفای ساعت 9  شب اتوبان ها و خیابون ها به شدت خلوت :) به طوری که پشت چراغ قرمز صیاد اولین ماشین بودیم :)))) تو میدون بهارستان ماشین ها انگشت شمار بودن. تا حالا تهرانو به این خلوتی ندیده بودم :) خیلی حس خوبی بود. معین گوش میدادیم و خیابون گردی میکردیم... یه آهنگ خیلی ملایمی بود حالا یادم نیس که چی بود. ولی کلا سیزده بدر خوبی بود.