درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم

اخیرا گهواره حلما براش کوچیک شده، شبا کنار تخت خودمون رو زمین براش تشک پهن کردم، صبح که بیدار میشه من خوابم، دستشو میگیره به لبه تخت پامیشه میزنه رو دستم... بعد یه سری اصوات نا مفهوم میگه چشامو وا میکنم نگاش میکنم لبخند قشنگی برام میزنه... بهش میگم سلام دخترم دخترم دخترم دخترم و از خوشبختی دختر داشتن صبحمو عالی شروع میکنم... انگار نه انگار من بودم که نصف شب هزار بار از اینکه هی پاشده شیر خواسته باید مینشستم و شیرمیدادم ته دلم شاکی شدم... انگار نه انگار که دیشب تا صبح از اینکه هزار بار از خواب عمیق با غر های تو خوابش بیدار شدم اذیت شدم... انگار نه انگار که اون من بودم که سر شب که خوابم میومد و اون نمیخوابید کلافه بودم... انگار نه انگار که یه ساله که عمیق و راحت نخوابیدم... پامیشم میشینم میگم دخترم بیا بغلم... با احتیاط خودشو به لبه تخت میچسبونه و دستاشو باز میکنه بلندش میکنم و با تموم وجود بغلش میکنم. تو اون لحظه من عاشق ترینم مادرترینم خوشبخت ترینم...


کاش همیشه روز بود... همه جا روشن بود... همیشه بیدار بودیم... خسته نمیشدیم... وقتمون تموم نمیشد... بیشتر زندگی میکردیم

نظرات 3 + ارسال نظر
محسن از دنیای دوست داشتنی سه‌شنبه 1 خرداد 1397 ساعت 02:35

میدونی مدنها هست که دیگه خیلی بعیده از فید خون بیام بیرون برم تو وبلاگ کسی.از همونجا میخونم.حقیقت اینه که خیلیا رو هم نمیخونم.خیلیا هم دیگه خودشون نمینویسن.خیلیا ناپدید شدن هیچ خبری ازشون نیست.بعضی وقتا احساس میکنم جزو اخرین ادما هستم که به این فکر میکنم کسایی که هر روز میومدن روزمره مینوشتن کجا رفتن یعهو.فک نمیکنم براشون مهم باشه دیگه.خودمو گیر افتاده تو گذشته میبینم و سرگردون علاف تو آرشیوای قدیمی.دلم برای بعضیا تنگ میشه میگم یعنی چه کار میکنن الان؟!! میشینم خیالبافی میکنم.
نوشتن پست جدید وبلاگ الی پلی برام مثل دریافت پیام ارسالی از یه نجات یافته ویروس زامبی برای یه نجات یافته دیگه هس که مدتها تو زیرزمین خونش قایم شده و هر شب بیسیمو چک میکنه ببینه کس دیگه زنده مونده یا نه!! همونقدر خوشحال میشم.صحنه هایی که توصیف کردی تصور کردم و لذت بردم.
یکی یجا نوشته بود سخت ترین قسمت بچه دار شدن اینه که بچه جلو چشمت بزرگ میشه و کاری از دست بر نمیاد! من نوشتشو اینطور تعبیر کردم که قسمت سختش گذشت زمانه.زمان خاطرات خوب دفن میکنه و معلوم نیست اینده چقدر برامون خوبیا و قشنگیا رو تکرار کنه.
پستت رو میخوندم به این چیزا فکر میکردم! :(
قلبن برات خوشحالم :)

راستش قبلنا خیلی برام مهم بود که خونده بشم و کامنت داشته باشم و... ولی الان مینویسم که ثبت بشن... مینویسم که بعدا بخونمشون... مینویسم که یادم باشه یه روزی مینوشتم انقدرها هم از خوده خوده خودم دور نشم...

طرف خوب نوشته... اصلا نفهمیدم کی یه سال شد واقعا نفهمیدم.... یه روز حلما یه کاری میکنه و میگم خب حالا فردا پس فردا ازش فیلم میگیرم... بعد یهو میبینم یه ماه گذشته و دیگه اون کارو تکرار نمیکنه...

ممنونم که هنوز الی پلی رو میخونی

کاش تو هم بنویسی

راستی فیدخون چی استفاده میکنی؟

بابونه دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 13:10 http://babune.blogsky.com

به این میگن خوشبختی واقعی.
جدی جدی

محسن از دنیای دوست داشتنی پنج‌شنبه 7 تیر 1397 ساعت 23:40

من inoreaderاستفاده میکنم.
منم مینویسم هنوز و همچنان

آدرستو برام بزار محسن از دنیای دوست داشتنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد