روزمره

امشب داشتیم میرفتیم بیرون.... بابا تو اتاقش بود... از دم اتاقش رد شدم... گفتم خدافظ... گفت بیا... دکتری شرکت کرده بودی؟... گفتم آره گفت هان؟؟... گفتم هیچی... گفت اصلا رفتی نگاه کنی؟... گفتم آره :(((.... بعد هیچی نگفت ولی ناارحت شد:(

پارسال با آخرین نفر قبولی یه نفر اختلاف داشتم امسال خیلی :|


.

.

.


صبح روزی که داشتم میرفتم کنکور بدم.... خیلی زود پاشدم... رفتم دم خونه خلبان.... سوارش کردم رفتیم نون بربری خریدیم با پنیر و حلوا شکری تو ماشین دم در حوزه خوردیم:دی... بعدشم رفتم کنکور دادم بعدش رفتیم پارک شیان فک کنم تاااا شب... 

.

.

.


قبل ثبت نام کنکور آزاد به خلبان گفتم نظرت چیه ثبت نام نکنم 110 هزار تومن پول سیو میشه... گوش نداد به حرفم... حالا به قبول نشدن فک نمیکنم به 110 هزار تومن پولی که از کفم رفت فک میکنم:دی.... 


.

.

.


قبل ترش داشتم فک میکردم که اگه پروژم تا یه ماه قبل از دفاع تموم شه میتونم یه ماه درس بخونم واسه این کنکوره که نشد و .....


.

.

.


و حالا.... هیچی... به اینکه اتاقمون چه رنگی باشه... مارک فلان وسیلمون چی باشه.... پرده فلان اتاق چه جنسی باشه فک میکنم....


.

.

.


چقدددددرررر با آدم پارسال این موقع متفاوتم من!!!!