پارسال این موقع فکرم کجا بود و الان کجاست...

با خلبان میریم پیش کابینت ساز تا قرار داد ببندیم... تو مسیر یکی از دوستان مسیج میده و یه سوال متلبی داره!!... از من؟؟.... یه پروژه ایه که من قبلا انجامش دادم حالا اونم یه چیزی مشابهشو داره.... میخاد یه نگاهی بهش بندازم... من؟؟.... یه چیزایی به ذهنم میرسه و خیلی چیزا اصلا به ذهنم نمیرسه.... هر چی فک میکنم چیزی به ذهنم نمیاد که راهنماییش کنم!!.... فقط دارم به اینکه رنگ صفحه رویه چی باشه بهتره و اینکه دیگه از چه فضایی میتونم استفاده کنم و آپتیمایز ترین حالت کابینت زدنم چی میتونه باشه فکر میکنم!!!


.

.

.


تو اتوبان امام علی جنوب دارم رانندگی میکنم... ساعت 6 عصره... با خلبان میخوایم جایی بریم و باید تا افطار خودمونو برسونیم خونه... ترافیکه تقریبا... تو لاین وسط اتوبان دنده یک.... دنده دو... ترمز... خلاص... ترمز دستی... این روند ادامه داره از آینه جلو چشمم به راننده پاشین پشت سری میخوره دارن با یه خانومی باهم بحث میکنن تو ماشین!!... دقیق میشم... منشی استادمه!!!... سریع رومو برمیگردونم و استرس میگیرم برای چند لحظه!!!!


.

.

.


به سارا میگم میتونی برای ترجمه مقاله بهم کمک کنی؟.... درجا میگه برام میلش کن... چهار روز بعد در حالی که دارم جای محل هایی که باید رو دیوار سوراخ بشه رو به خلبان نشون میدم یادم میاد هنوز ایمیلو برای سارا نفرستادم!!....


.

.

.


کتاب های من و خلبانو یه گوشه تو کارتن روهم گذاشتیم... مامان میگه بزارشون تو کمد بالا میگم نه ه ه بزارشون باید کتابخونه بخرم بزارمشون دم دست... میخوام درس بخونم!!.... بابا از دور صدامو میشنوه میگه آآآآآآ ای دم بخونی!!!


.

.

.


شرکتی که قبلا توش کار میکردم ایمیل فرستاده درخواست همکاری مجدد و ... من ایمیلشو بعد از دو هفته دیدم و دارم به خریدهام فکر میکنم... کارهام و آماده کردن خونه ام و .....



من آدم یک سال پیش نیستم اصلا.....