روزمره

چند شب پیش رفته بودیم هات چاکلت سعادت آباد، من تو ماشین نشسته بودم تا خلبان شیک بگیره بیاره، شیک با یه وجب خامه خوشمزه روش .... 


خلبان اومد، تو همین حین که داشتیم شیک میخوردیم، یه ماشین شهرداری اومد و چند تا کارگر مشغول خالی کردن سطل هایی بودن که توش پر از لیوان خالی شیک و هات چاکلت و کافه گلاسه بود، دم دره هات چاکلت هم کلی ماشین های مدل خیلی بالا با یه عالمه دختر و پسر مشغول خوردن و خندیدن...


 نمیدونم تو دل کارگر های شهرداری چی میگذشت، ولی  من شیک از گلوم پایین نمیرفت :((