عروسیشون

ماه رمضان پر از حس خوبه.... 


فقط!...گلی استیتوسشو زده بود من آجی هامو می خوام و از تنهایی سحری خوردن متنفرم.... یه عالمه غصه خوردیم برای تنهاییش:(... ما ولی اکثر شب ها رو پیش هم بودیم... یا مهمونی بود و اگر مهمونی نبود یا ما پیش اونا یا اونا پیش ما


.

.

.



پریشب من و خلبان رفتیم خونه عروس دوماد و کمکشون خونشونو چیدیم و جاسازی وسایل و بستن تخت و میز توالت و مبلمان و... خیلی فاز داد... :) بعدشم خلبان ما رو پیچوند رفت مسجد امام صادق نیومد تا 1.30... تو مسیر برگشت هم تماما داشت میگفت چه حس خوبیه خونه عروس دومادو چیدن و کاش روزی داداشامون بشه و....


امشبم میریم خیاط و لباسمو میاریم و .... پیش به سوی عروسیشون :))))))))