ناراحتی های ناخواسته

هفته پیش هفته خیلی بد و سختی بود. سر یه چیز الکی یه نفر چنان اذیتم کرد که ترکش هاش تا مدتی تو زندگیمه فک کنم. هنوز عمیقا ناراحتم و فک کنم طول میکشه تا ناراحتیم بره.... شایدم تا همیشه این تو دلم بمونه. نمیدونم.


امروز یهو انقدر دوباره این ناراحتی بهم فشار آورد که طبق معمول وقتایی که ناراحتم رفتم تو گروه دوستای صمیمیم تا باهاشون حرف بزنم و ارامش بدن بهم...  یهو سیمین گفت الی یه عکس از حلما بفرست... رفتم تو گالری گوشیم و چنان غرق فیلم و عکسای حلما شدم که یهو همه ناراحتیم تبدیل شد به ذوق بی حد و اندازه از داشتن حلما. 


یه فیلم براشون فرستادم. بعدش همون فیلمو پشت سر هم چند بار پلی کردم و دیدم و بازم حس عاشقی مادرانه غیر قابل توصیف لذت بخش....