درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

شب امتحان!

داشتم درس میخوندم!... یهو ذهنم مشغول شد... امروز عصر داشتم میرفتم دانشگاه... خیلی وقت بود پیاده نرفته بودم 4راه!... از طالقانی تا 4راه که رفتم... خیلی چیزا عوض شده بود... سر میدون ساعت قبلنا یه مغازه زده بودن... اسنک و ذرت مکزیکی... و نوشیدنی های خارجکی... امروز رد شدم دیدم همون مغازه سیستمشو عوض کرده و کلاس کارش پایین اومده!... ساندویچ و سمبوسه!... یه کم اونورتر بغل ماهی فروش... یه مغازه بود لباس مردونه داشت.. سوپر شده!... از این کیکای آماده که مد شده همه میارن دره مغازشون میفروشن... با پیراشکی و این چیزا هم داره... تازه نوشته بود نیم کیلو ارده 1500 و جالب اینجاست که نیم کیلو رو با یه فونت خیلی ریز نوشته بود و ارده رو با فونت 10 برابر بزرگتر... کمی اونورتر که رفتم یه قصابی بود.. شده بود سوپری!... بع مغازه ی جدید بود.. لباس زنونه... ولی نمیدونم این مغازه که جدیده چرا همه لباساش قدیمی بودن!... یه ترشی فروشی هم جدید بود... کلم شور و گل کلم و موسیرو ... از این جور ترشی ها داشت!... مغازش خیلی نو بود!...دیگه همین... رسیدم 4راه... بعد راه افتادم به سمت پل!... بعد همش فکر میکردم چه خوب بود قبلنا لازم نبود انقدر راه بری تا به تاکسی ها برسی!...

رسیدم دانشگاه... دره اتاق حراست رو باز کردم که وارد شم... دوست جونا داشتن میومدن بیرون... هلم دادن به سمت بیرون!... یکیشون تکنیم 20 شده یکیشون 19.5... بهشون گفتم بیاید اینو برام توضیح بدین... بلد نبودن اصولا!... توصیه کردن برم کتاب تکنیک بخرم و از رو کتاب بخونم!... بله!... آدامس میخواستم ازشون... جز موزی چیز دیگه ای نداشتن!... ناکام موندم!

رفتم سر کلاس... قبل از اینکه استاد بیاد یکی از فاطمه ها یه کم برام بعضی جاها رو توضیح داد!... ولی چون خودم اصلا نخونده بودم چیزی دستگیرم نشد.... استاد اومد... همه بچه ها باهاش چونه میزدن تا تاریخ امتحانو عوض کنه... خوشبختانه استاد قبول نکرد... و همش بهشون میخندید... وقتی استاد درس میده ملت همش ازش سوالای بی ربط میکنن و گاهی با خودم میگم اینا واقعا نمیفهمن؟... یا میخوان استادو اذیت کنن؟... یه چیزی رو استاد توضیح میده... هنوز توضیحش تموم نشده بازم یکی از دخترا میگه میشه دوباره توضیح بدین!... اینگونه میشه که هفته ی اینده مجبوریم 6 ساعت فوق العاده بریم تا درس تموم شه!

سر کلاس همش از رو ساعت استاد ساعتو نگاه میکنم!... ساعت استاد خوشکله!... خیلی وقته میخوام ساعت بگیرم ولی... یا فرصت نمیشه یا چیز خوبی چشممو نمیگیره!

پسر خالم 2 ماهو نیم سن داره!... لباسای نوزادی براش کوچیکه!... امروز رکابی میخواست!... سایزش نداشتیم!... دیگه فکرشو کنید چقدر تپله!... به مامانم میگم خوب رکابی مردونه سایز اسمال بهش میدادی!... واسه خودش مردی شده خب!.. مگه چیه!

امشب شام همه خونه بابزرگ بودن!... من نرفتم چون میخواستم بخوابم بعد بیدار شم درس بخونم!... ساعت 7و نیم بود که خوابیدم تا ساعت 10 و نیم!... ولی تو این 3 ساعت... پبار با صدای گوشیم که یادم رفته بود سایلنت نم بیدار شدم... یه بارم با صدای بلند گویی که تو خیلبون روشنش کردنو میخواستن واسه روزهای آتی امتحانش کنن!... تو عالم خواب و بیداری به سکوت خونمون فکر میکردم و به اینکه الان خونه بابزرگ پر از سرو صدای بچه هاست!... و فکر اینکه فردا آزمایشگاه باید بریم و برنامه نداریم اجازه نمیداد خوب بخوابم... به دوستم که تنها امیدم بود مسیج دادم که اگه بر نامه ها رو نوشتی واسه منم بیار!... گفت من این هفته نمیام آزمایشگاه! و این یعنی بی برنامه موندیم و فردا از اول تا اخرش استاد غر میزنه و وقتی غر میزنه... محلش نمیزاریم و کار خودمونو میکنیم و ... اصلا فردا بهش میگم بلد نیستم برنامه بنویسم!... برنامه هات سخته!... میخواد چیکار کنه؟... نمره کم کنه؟... خوب کم کنه!... در عوض بیاد بشینه پشت یه سیستم یکی از این برنامه هایی رو که ازمون میخواد خودش بنویسه... ما هم ببینیم و یاد بگیریم!...!!!... نمره کیلویی چند؟... این همه ترم نمره نگرفتیم این ترم اخر هم رویش باشد!... تازه این که چیزی نیست!.. فردا امتحان دارم... فردا صبح.. تازه نخوندم اصلا... تازه این که چیزی نیست!... الان نشستم فرمولا رو نوشتم که با خودم ببرم سر جلسه!... خوب این تنها کاریه که ازم بر میاد... شب امتحان که ازم انتظار ندارید که بشینم فرمول تحلیل کنم و حفظ کنم؟... دارید؟

کاش اینترنت وایرلس داشتم!... اونوقت فردا... لپتابمو میبردم سر آزمیکرو... به جای شبیه سازی... آپ میکردم!... همه با هم میخندیدیم نه؟... به من... به هم گروهیام.. به اون پسرا که جواب میگیرن... به مدارمون که جواب نمیگیره... به اون دخترا که همش میرن پیش استاد خودشونو لوس میکنن... به مسئول آزمایشگاه که هیچی سرش نمیشه... به ما که استاد همش ضایعمون میکنه... خوبه نه؟...

خوبه؟... دیگه ذهنم خالی شد؟... برم تمرینایی که استاد داره بخونم؟...

نظرات 1 + ارسال نظر
فارغ التحصیل شنبه 28 آذر 1388 ساعت 01:44

آره ببین..خودش بلد نیست.یه بار یه برنامه ای مشکل داشت خودش میخاست بنویسه..ده بار از سر کلاس رف بیرون تو اتاقشو اومد..انگار ما نمی فهمیم میره از رو کتاب نگا میکنه..آخه هربار میومد یه دستور جدید میگفت:)))
انققققققققققققققد دلم تنگ شده واسه دانشگاهو کلاسو استرس شب امتحانو دعوای استادو..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد