درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

بی گویینگ تو

دارم زبان میخونم از روی جزوه دختر اردیبهشتی بعد یه جایی تو جملات شرطی همینجوری نوشته بی گویینگ تو البته به انگلیسی.... بعد هیچ توضیحی هم ننوشته.... سیمین کنارمه کلا سوالای زبانمو ازش میپرسم بعد بهش میگم سیییم بی بویینگ تو هم مث مثلا ویل و شود و این چیزاس؟.... بعد تا میاد توضیح بده بهش میگم فک کنم یعنی میریم که داشته باشیم.... بعد سیم از ته دل میخنده.... و بعدش برام توضیح میده!!!! همین!!!

روزمره

بعد از هفته ی خیلی سخت قبل... این هفته آرامش خاصی داره... با اینکه جمعه آزمون دارم و اول هفته آینده قرار با دکتر ش... ولی بازم دوست دارم این هفته رو... :)))


دیروز دکتر ک تماس گرفت و پیشنهاد یه کار نیمه وقتو داد... بدم نیومد ولی مسئله اینه که نیمه وقتم وقتشو نداشتم دوس نداشتم نه بگم بهش... گفتم اجازه بدین فکر کنم.... ولی فک نکنم برم حداقل تا ماه آینده...


همین


واسه یه موضوعی هم فکرم بد جوری مشغوله... دیگه واقعا نمیدونم چیکار باید کرد.... ولی درست میشه...

مرداد ماه 92

حاصل سختی های این چند روزه درک و اعتقاد عمیق به نکات زیر بود: من آدم دقیقه های 90 نیستم و بهتر است کارها را در نیمه اول یکسره کنم در غیر اینصورت آن عمل هرگز انجام نخواهد شد. مثلا همین دیشب.... اگر دقیق 90 نبود به راحتی می شد دکتر ش را متقاعد کرد تا با دکتر ف تماس بگیرد و ایشان را راضی به مطالعه فایل ضمیمه شده کند. ولی به علت اینکه دقیقه 90 بود و دکتر ف طی یک پیامک انگلیسی به بنده گوشزد کرده بودند که its too late for review دیگر نمیشد هیچ حرفی زد.... تنها کار ممکن درد و دل کردن با دکتر ش بود و اینکه دکتر شما شاهدی که من کوتاهی نکردم.... تو شاهد باش که این مورد چقدر برای من مهم بود و براش تلاش کردم و خندیدن دکتر ش که حالا نگران نباش دیگه یه کاریش میکنیم فقط سعی کن رضایت دکتر ف رو بگیری.... و بعد چندین و چند بار عذر خواهی از اینکه ساعت 10:30 شب مجبور شدم با ایشان تماس بگیرم و این صحبت ها... خب از اولش هم تقصیر خودم بود وقتی کار می ماند برای دقیقه 90 که چه عرض کنم وقت اضافه... همین مسائل پیش می آید دیگر.... اعتماد داشتن از دوست داشتن مهم تر است و بهترین احساسی که میتوان نسبت به هر کسی داشت احساس اعتماد است و بدترین احساس بی اعتمادی است. بدتر از آن این است که آدم ها به راحتی به خودشان اجازه می دهند در مورد دیگران قضاوت کنند و حالا قضاوت هم که کردند این را در دلشان نگه نمیدارند و هی میگویندش.... پدر ها دانا ترین موجودات روی زمین هستند. با وجود آنها در هر لحظه می توان احساس امنیت و آرامش را تجربه کرد هر چه آدم بزرگتر می شود این نکته برایش روشن تر میشود. این موجودات دوست داشتنی برای هر مشکلی راه حل بهینه ای دارند که وقتی آن را ارائه میدهند فکرش را هم نمیکنی که این مشکل به این راحتی قابل حل بود... کافی است فقط انسان باشی و مثل آدم بنشینی و با پدرت در مورد مسائل صحبت کنی.... من این چند روز که بیتابی دز رفتن را دارم صرفا جهت این است که احساس میکنم باید ساعت ها با پدرم در مورد بعضی مسائل صحبت کنم.... و بیشتر از دز رفتن به اینکه ساعت ها با پدرم صحبت کنم نیاز مبرم دارم.... و اینکه هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و اینکه خدایا شکر که این عمر جاودانی نیست.

روزمره

یه احساس شکست خیلی بد دارم.... تو زندگیم کمتر پیش اومده همچین احساسی رو تجربه کنم... ولی خیلی حس بدیه.... اینکه میدونی تو یه کاری شکست خوردی.... شکستو با تمام وجود حس کردی... ولی بازم داری ادامه می دی.... فکرش داره داغونم می کنه.... ولی... درست می شه... مطمئنم :))) اصن گاهی وقتا یه چیزایی پیش میاد آدم واقعا نمیتونه تشخیص بده چی درسته چی غلط....


.

.

.



دیشب برای اولین بار بود با این همکاران بیرون می رفتیم.... حتی یکیشونو من فقط یه روز دیده بودم.... ولی جمع خوبی بود.... از همه بهتر وقتی بود که همکاران جدید رفتن و من موندم و مدیر و خانومش و یکی از فامیلاشون.... بعد کلی تحویلم گرفتن و گفتن هیچ همکار جدیدی جای شما رو نمیتونه پر کنه و .... تو چنین مواردی واقعا ذوق می کنم... اینکه این همه ازم تعریف میکنن و به ادامه همکاری این همه تاکید دارد و احساس رضایتی که بارها و بارها زبونی بهم گفتن خوشحالم میکنه.... و بهم انگیزه میده که دوباره برم :))))  دیشب تو جمع.... گفتم این مهمونی گودبای پارتی من از شرکته؟؟..... بعد همه گفتن نه ه ه ه ه ه باید دوباره بیای :))))) الان به شدت انگیزه دارم که کارامو راست و ریس کنم و دوباره برم :)))))

افطاری شرکت

امشب برای اولین بار در عمرم یه مهمونی کاری دعوتم از این ضیافت هایی که شرکت ها میگیرن... تو یه رستوران نه چندان خوب!!! بریم ببینیم چجوریاس