دارم زبان میخونم از روی جزوه دختر اردیبهشتی بعد یه جایی تو جملات شرطی همینجوری نوشته بی گویینگ تو البته به انگلیسی.... بعد هیچ توضیحی هم ننوشته.... سیمین کنارمه کلا سوالای زبانمو ازش میپرسم بعد بهش میگم سیییم بی بویینگ تو هم مث مثلا ویل و شود و این چیزاس؟.... بعد تا میاد توضیح بده بهش میگم فک کنم یعنی میریم که داشته باشیم.... بعد سیم از ته دل میخنده.... و بعدش برام توضیح میده!!!! همین!!!
بعد از هفته ی خیلی سخت قبل... این هفته آرامش خاصی داره... با اینکه جمعه آزمون دارم و اول هفته آینده قرار با دکتر ش... ولی بازم دوست دارم این هفته رو... :)))
دیروز دکتر ک تماس گرفت و پیشنهاد یه کار نیمه وقتو داد... بدم نیومد ولی مسئله اینه که نیمه وقتم وقتشو نداشتم دوس نداشتم نه بگم بهش... گفتم اجازه بدین فکر کنم.... ولی فک نکنم برم حداقل تا ماه آینده...
همین
واسه یه موضوعی هم فکرم بد جوری مشغوله... دیگه واقعا نمیدونم چیکار باید کرد.... ولی درست میشه...
یه احساس شکست خیلی بد دارم.... تو زندگیم کمتر پیش اومده همچین احساسی رو تجربه کنم... ولی خیلی حس بدیه.... اینکه میدونی تو یه کاری شکست خوردی.... شکستو با تمام وجود حس کردی... ولی بازم داری ادامه می دی.... فکرش داره داغونم می کنه.... ولی... درست می شه... مطمئنم :))) اصن گاهی وقتا یه چیزایی پیش میاد آدم واقعا نمیتونه تشخیص بده چی درسته چی غلط....
.
.
.
دیشب برای اولین بار بود با این همکاران بیرون می رفتیم.... حتی یکیشونو من فقط یه روز دیده بودم.... ولی جمع خوبی بود.... از همه بهتر وقتی بود که همکاران جدید رفتن و من موندم و مدیر و خانومش و یکی از فامیلاشون.... بعد کلی تحویلم گرفتن و گفتن هیچ همکار جدیدی جای شما رو نمیتونه پر کنه و .... تو چنین مواردی واقعا ذوق می کنم... اینکه این همه ازم تعریف میکنن و به ادامه همکاری این همه تاکید دارد و احساس رضایتی که بارها و بارها زبونی بهم گفتن خوشحالم میکنه.... و بهم انگیزه میده که دوباره برم :)))) دیشب تو جمع.... گفتم این مهمونی گودبای پارتی من از شرکته؟؟..... بعد همه گفتن نه ه ه ه ه ه باید دوباره بیای :))))) الان به شدت انگیزه دارم که کارامو راست و ریس کنم و دوباره برم :)))))
امشب برای اولین بار در عمرم یه مهمونی کاری دعوتم از این ضیافت هایی که شرکت ها میگیرن... تو یه رستوران نه چندان خوب!!! بریم ببینیم چجوریاس