درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

عاشق روزهای تعطیلم


دیروز صب قرار بود خلبان بیاد دنبالم صبونه بریم بیرون.... من از ذوق زود پاشدم ولی گفتم زنگ نزنم بیدارش کنم یه روز تعطیلشو بخوابه... اونم بیدار بوده و زنگ نزده منو بیدار کنه:دی.... یعنی خل و چلیم ما دو تا.... من تا 8 دووم آوردم... 8 مسیج دادم بهش... به ثانیه نکشید زنگ زد گفت دم درم!!!.... منم ذوووووووووق.... رفتیم آلاچیق.... صبونه مفصل خوردیم.... خیلییییییییی خوب بود :))))) نهار رفتیم پارک جنگلی آتیش و منقل و جوجه و.... خیلی فاز داد.... بعدشم بدمینتون بازی کردیم این قسمتش از همش بهتر بود :)))

فردای روز فارغ شدن

صبحش از خواب پاشدم یادم نبود من آدمی هستم که دفاع کرده:دی.... خیلی خوب بود.... عصرش کپل دفاع داشت رفتیم دانشگاه... رفتم پیش دکتر،... تا منو دید گفت به! عروس خانم فوق لیسانس:دی.... بعدش گفت تو دیروز منو کشتی:دی چرا نگام نمیکردی همش داشتم بهت اشاره میدادم:دی.... میخواستم داد بزنم دیگه:دی.... بعدشم کمی صحبت و بعدشم دفاع کپل و خدافظی از این دانشکده....


.

.

.


و الان من آدمی هستم که میتونم هر کاری دوس دارم انجام بدم.... یعنی هر کاری.... فیلم، سریال، کتاب، باشگاه، تئاطر، مهمونی، خرید، مسافرت، دزفول و .....


.

.

.


هنوز گاهی یادم میره :))))

هفته گذشته

 تو رستوران نشسته بودیم.... شامو سفارش دادیم و خوردیم و داشتیم تو کار خانم و آقایی که سنشون بالا بود و رو میز کناری ما بودند و زن و شوهر نبودند و رابطه شان معلوم نیود چیه و داشتن با هم آشنا میشدن، فضولی میکردیم... که بنده لپ تاب گرام را از کیف مبارک دراوردم تا پاورپوینت علیه سلام رو به خلبان نشون بدم... به یه اسلایدی که رسید یهو به این نتیجه رسیدم که هیچی بلد نیستم!! و نیاز مبرم دارم به اینکه تا دفاع یه هفته وقت داشته باشم ولیکن وقتی نیست!!.... و شروع کردم به غر زدن!.... خیلی بچه ی بدی بودم... خیلی!!(آیکون یه نفر کهخودش متوجه کار اشتباهش شده)


.

.

.


لپ تابو گذاشتم رو کولم و از پله ها رفتیم پایین و نشستم تو ماشین و حرکت... به خلیان گفتم میخوام یه دور برات ارائه بدم.... رفتیم هایپر استار... ظرف یک بار مصرف و وسایل پذیرایی برای روز دفاع و این صوبتا... بعدشم رفتیم فود کورت من از یه جایی پنه سفارش دادم ولی پیتزای خلبان چشمک میزد همش از پیتزای خلبان خوردم:دی... آخر شب برگشتیم خونه نه ارائه داده بودم نه هیچ!!!


.

.

.


خلبان مسجد نزدیک خونمون رفته بود... ماشین دست من بود.. رفتم دنبالش دم مسجد و رفتیم شیرینی خریدیم و رفتیم دانشگاه... تنظیم پروژکتور و تمورین ارائه و این صوبتا....


.

.

.


زنگ زدم به دکتر گفتم دکتر کی میای؟... گفت کجا کی میام؟.. گفتم دکترررر دفاع من دیگه.... گفت مگه تو امروز دفاع داری؟؟.... گفتم دکتر شوخی نکن بگو کجایی... گفت پایینم تو اتاقم نترس :)))... رفتم پاسسن بهش گفتم دکتر مواظب من باشی هااااااااا.... گفت اگه نمیخواستم مراقبت باشم که نمیذاشتم دفاع کنی که :).... و آرزوی موفقیت و این صوبتا...

.

.

.


به نام خدا

موضوع پروژه ما استخراج ویژگی های ...............


.

.

.


با تشکر از استاد و همه دوستان که تشریف آوردند و این صوبتا....؟ سوالات؟؟ و 

.

.

.

.


و تمام!!!!..... 

واقعا تمام شد!... من دفاع کردم.... بعد دیگه نمره مونو گرفتیم و با ذوق و شوق از دانشگاه زدیم بیرون.... برف باحالی میومد... داشتیم دره دانشکده عکس میگرفتیم جیغ و هورا و این کارا.... یهو یه ماشینی اومد و یه مامان بابای نگران از تو ماشین اومدن بیرون... ساعت 9 شب!.... بعد سراغ دخترشونو میگرفتن... از قضا دخترشون دوست ما بود و اومده بود دفاع من و دفاع طول کشیده بود... و گوشیشم سایلنت بود و مامانش اینا بسیاااار نگران شده بودن و با خودشون گفته بودن دخترشون حتما تصادف کرده.... بعد دیگه ما براشون توضیح دادیم و اونا به آزانس گفتن بره.... بعد دیگه ما با مامان باباهه هی شوخی کردیم حال و هواشون عوض شه بعدم با همه خدافظی کردیم و من و خلبان با اصرااااار بردیم مامان باباهه رو برسونیم خونشون....


.

.

.


بعدش رفتیم پاتوق!... دره پارک تو ماشین نشسته بودیم.... بعد خلبان بهم کادوی دفاع داد کلیییییییییی ذوق کردم :))


بعدشم کمی تو برف راه رفتیم خیلییییییییییی فاز داد


.

.

.


و اینگونه شد که ما بالاخره دفاع کردیم:||||.... و هجوم تماس ها برای تبریک:دی... و همه میگفتن انگار که باری از روی دوش ما برداشته شده!!....ولی من بیشتر از همه برای بابام خوشحال بودم چون خیلی نگران بود و فکر میکرد من هرگز فوق لیسانس نمیگیرم:دی... بعدشم برای خلبان خوشحال بودم چون واقعا راحت شد:دی.... بعدشم برای خودم ناراحت بودم چون دیگه دلیلی برای انجام ندادن هیچ کاری ندارم و نمیتونم بگم بعد از دفاع.... و دوباره برای خودم ناراحتم که دیگه نمیشه غر بزنم بگم من دفاع دارم منو درک کنید... و دوباره برای خودم ناراحتم که دیگه دلیلی برای ناراحت بودن و استرس داشتن ندارم :دی... و هنوزم باورم نمیشه که الان من یه آدمی هستم که فارغ شده... دقیقا فارغ:دی

ما

خلبان: یادته اون روزی فلان جا بودیم یه قولی بهت دادم؟

من: خب؟

خلبان: خب میخواستم بگم بعید میدونم رو قولم بمونم!!

من: بمیری


.

.

.


خلبان: آماده شو تا یه ساعت دیگه میام دنبالت

من: باشه عزیزم میدونم که کمتر از 3 ساعت دیگه اینجا نیستی. 4 ساعت دیگه دم درم

6 ساعت بعد خودشو به اون راه میزنه که دیر رسیده: اگه آماده نیستی من برم روغن ماشینم عوض کنم!

من: بمیری... برو نبینمت فقط


.

.

.


داریم بدمینتون بازی میکنیم....

خلبان: بگیر که اومد

توپ میوفته زمین... خلبان بهم میخنده... 

من: دعا کن دستم بهت نرسه

من بدو خلبان بدو... من بدو خلبان بدو.... من بدو خلبان بدو.... من بدو خلبان بدو.... من بدو خلبان بدو... من نفس کم میارم... میخنده....

من: بمیری

صبح روز تعطیل

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.