قبول دارید که از دست دادن جلسه ی آخر کلاس یکی از اتفاقات ناگوار برای دانشجوهاس...؟
.
.
.
این ترم اصلا قصد نداشتم بین فرجه ها برم دز..! خیلی اتفاقی تو یه شب بارونی... وقتی بعد از خرید نوار تست قند خون برای یکی از اقوام... از جمهوری به سمت خونه میومدم... یهو زد به سرم که بلیط بگیرم و... و همین کار را هم کردم... و اینگونه شد که قید جلسه ی آخر التراسوند و بیواینسترومنت را زدم!... و برگشتم خونه... غافل از اینکه هیچ کدوم از همکلاسی ها تو دادن جزوه باهام همکاری نمیکنن!...
.
.
.
روز امتحان دی اس پی یکی از همکلاسی های عزیز جلو اومد و گفت خانم فلانی شما جلسه ی آخر التراسوند نبودین... استاد یه جزوه داد... ایمیلتونو بدین براتون کنم!... منم ایمیلمو دادم و ایشون برام جزوه را همراه با 5صفحه دست نویس ایمیل کردند... منم براش پیامکی سرشار از تشکرات ویژه ارسال کردم... و با حسن نیت تمام... بدون اینکه این5 صفحه دست نویس را خودم بخوانم برای 8 نفر دیگر که قبلا از همه ی شان جزوه ی دست نویس خواسته بودم و همه میگفتند ما نداریم.. ایمیل کردم.... فک کردم گناه دارند شب امتحانی بی جزوه هستند... فاقل از اینکه هیشکی قد خودم گناه نداره... و همشون...
.
.
ول کن!.. بقیه اش را نگویم بهتر است!... خودتان حدس بزنید
قبل از امتحان...
وارد دانشگاه شدم... با کفش های خیس خیس... رفتم سمت سالن مطالعه... همه اونجا بودن... داشتن درمورد یه چیزایی حرف میزدن که من نخونده بودمشون!... استرس داشتم میمردم!... رفتیم سر جلسه... سارا سمت راستم بود... سمت چپم اون پسر ریزه میزه بود... بهشون گفتم هوای منو داشته باشید... پشت سرم هم اون پسر زرنگه بود که بالاترین نمره ی میانترمو گرفته بود.... جلوم هم مراقب... مرد تپل و کچل و بسیار بدخلق!...
وقت امتحان خیلی کم بود!... ۱۰۰ دقیق!... یادمه واسه بینش اسلامی دبیرستانمون هم کمتر از ۱۲۰ دقیق بهمون وقت نمیدادن!...
مهم نیست که چطور دادم... مهم اینه که راحت شدم دیگه...
نمره هم بستگی به کرم استاد داره.... امیدوارم اگه خواست بندازه با ۱۱.۷۵ بندازه که مشروط نشم!...