درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

سورپرایز

گاهی وقتا تو طول روز ممکنه یه اتفاقی واسم بیوفته.. که همون روز.. و حتی روزهای بعدش... وقتی به اون اتفاق فکر میکنم... لبخند روی لبم میاد... و پر از حس خوب میشم... و ناخوداگاه میخندم... و ... به خصوص وقتی اتفاق غیر منتظره باشه... امروز... خیلی غیر منتظره و دور از ذهن یه برام یه اتفاق خیلی خیلی شیرین و دل چسب افتاد... که تا همین الانم وقتی بهش فکر میکنم... لبخند رو لبم میاد و قند تو دلم آب میشه!!

بی ذوق

۲تا چیزی که دستمه... بهش نشون میدم... با ذوق و شوق... بهش میگم تو اینا رو دیدی؟.... سرشو برمیگردونه... نگاشون میکنه... یه سری تکون میده!... میگمش.. یعنی هیچ حسی نسبت به اینا نداری؟.... میگه چرا فک کردی من باید یه حسی نسبت به اینا داشته باشم!!!.... میگمش حالا تلاش کن... شاید یه حسی بیاد!!.. میخنده!!.... برگه ای برمیدارم... یه چیزی مینویسم.. میگه ها؟.. اینم میخای بنویسی تو وبلاگت!!...

گذر عمر....

بچه که بودیم... بزرگتر ها ما رو میپیچوندن...... بعد دیگه کم کم بزرگ شدیم.... وقتی میخواستن جایی برن ما را هم با خودشون میبردن....  حالا دیگه کلا ما بهشون میگیم بیاید بریم بیرون!!.... و ما برنامه میریزیم.... تا چند سال پیش محمد و محسن و نگار و الناز و مهتاب و حتی نسترنم نمیبردیم.... حالا بزرگ شدن میبریمشون..:دی..... نکته ی جالب اینه که امشب میخایم بریم بیرون.... گلناز و زهرا و علی رو میپیچونیم..... نمیبریمشون!!... به بزرگتر ها هم میگیم با ما نیاید میخوایم تنها بریم بیرون!!..... تا چند سال آینده هم....... حتما گلناز و زهرا و علی میخوان برن بیرون سارا و مبینا و مهدی رو میپیچونن.... و تا چندین سال آینده... سارا و مبینا و مهدی میخوان برن بیرون.... من و مرضی و نسیمو میپیچونن!!!..... 

 

 

نمیخوااااااااااااااااام!!.... من نمیخام یه روزی ۲تا بچه بگن ما جوونا میخوایم بریم بیرون تو نیا!!... من همیشه جوون میمونم!!..... به خودم قول میدم!!..... 

 

پ ن: پوپک جان شرمنده کردی ما رو!!!....

مهره ی مار

امروز... تو مغازه نشسته بودم... یه خانمی اومد...  لباسا رو نگاه میکرد... من و یکی از فروشنده ها حرف میزدیم.. اومد نزدیکمون گفت 2تا مهره ی مار دارم!... نمیخری؟..... گفتم خانم من خودم مهره ی مار دارم!!..:دی بعد گفت 18 تومن!!.... بعدش گفت میشه بهتون بدم به جاشون لباس ببرم!... ما خندیدیم... گفتیم نه!!... بعد حالا خانمه هی اصرااااار... گفت از سردشت میام!... رو چونش کمی خالکوبی آبی بود.. موهاشم حنا زده... فرق وسط... با یه چادر مشکی!... بعد هی قسم میخورد میخورد اصله اینا!!.... ما هم شیطنتمون گل کرد!!... گفتیم میشه ببینیمشون!.. اول.. گفت نشونتون نمیدم!.. اگه میخواید بخرید درشون بیارم!... بعد به فروشندمون گفت اون لباسو ببینم!... فروشنده گفتش.. نشونت نمیدم اگه میخوای بخریش نشونت میدم!!... خندید... بعد دیگه... اصرار کردیم نشونمون داد!!...  من تا حالا ندیده بودم!... مهره های مار رو تو یه تیکه پلاستیک گذاشته بود... بعد گذاشته بود تو گوشه ی جلوی روسریش!!... گره داده بود... 2تا چیز سنگ مانند... به اندازه ی یه عدس!... سفید و براق بودن!... گفت اینا مهره ماره... مال یه مارو جفتشه!!.... 2تا چیز خیلی کوچیک سیاه هم بودن!!... گفت اینا هم یه چیزی از کفتاره... اسمشم گفت حالا یادم نیست!... 

 

بعد دیگه... رفت یه لباس انتخاب کرد... اصرار که باید لباسو بهم بدی مهره ی مارو ببری!!...:دی... ما هم کوتاه نیومدیم... قهر کرد و از مغازه رفت بیرون!!...

خراب کاری میکنییییییم

امروز خنگی زدم!!! 

 

میخواستم عکسای دوربینو خالی کنم رو سیستم.... دوربینو با کابل یو اس بی وصل کردم به لپ تاب... باتری دوربین تموم شد.... حال نداشتم منتظر بمونم تا باتریش شارژ شه!... رم دوربینو درآوردم.... برای اولین بار!!... گفتم ببینم رم ریدر لپ تاب واقعا رم میخونه یا نه!!!!.... 

 

رمو خوند.... عکسا رو کپی کردم رو سیستم.... بعد متوجه شدم... که بله!!!... رم گیر کرده تو رم ریدر... کلی با  گیر سیاه و این چیزا بهش ور رفتم... ولی نشد!!... دوست داشتم زمان به عقب برگرده تا منتظر بمونم باتری دوربین شارژ شه!  

 

 

باید به مموری کارت یه چیزی وصل میکردم؟؟؟ 

 

حالا دیگه انقدر بهش ور رفتم که دیگه رم ریدر هم خراب شد و رم خونده نمیشه!!!..... و رم گیر کرده اون تو..... و مهم تر از همه دوربینمون بی رم شده!!!..... 

 

شما راه حلی دارید؟؟؟ 

 

باید هم رمو بی خیال شم و هم رم ریدرو؟؟...  و صداشو در نیارم و برم یه مموری کارت دیگه بخرم؟؟؟...  باید لپ تابو بدم نون خشکی ببره جاش جوجه بگیرم؟؟...  برام جیک جیک کنه؟؟ حالا جواب بابا رو چی بدم؟؟... 

 

کمکم کنیییید!!... من جز شما کسیو ندارم...:دی 

  

 

بابا میخاد بره تهران!!... صبر کنم بره... ۲ روز بعدش... که دلش برامون تنگ شده بهش زنگ بزنم بگم بابا جووووون یه رم واسه دوربین بخر؟؟ 

 

بچه بودیم.... یه روز.... ۵ شنبه بود...  خونه بابزرگم بودیم....همه مامانا رفته بودن شهید آباد... هممون تنها خونه بودیم... تو حیاط فوتبال بازی میکردیم.... توپو نمیدونم کدوممون.... زدیم تو یه دونه از مهتابی های تو حیاط خونه بابزرگ اینا!!....افتاد شکست!!... بعد ما عزااا... فکر میکردیم الان بیان دعوامون میکنن!!.... تو این فکرا بودیم که جوابشونو چی بدیم؟..... بابام اومد!... دختر عموم... رفت گفتش عمو... ما اون شیکوندیم!... بابام گفت وقتی اومدن بهشون بگید عمو بوده!!... :دی... یادش بخیر.... حال کردیم!!.... این قضیه برمیگرده به حداقل ۱۵ سال پیش!... 

 

نه ولی جدا!!... جواب بابا رو چی بدم؟؟  

  

حالا چیکار کنم؟؟؟؟ 

 

---------------------------------------------------------------- 

 

درست شد!!!... میدونید چیکار کردم؟... ۲تا کارد دستم گرفتم!!... یکیو زدم پایینش... یکی بالاش!!... بعد کشیدمش بیرون!!... رم درومد!... حالا.. رمو امتحان کردم سالمه!!... ولی رم ریدرو نمیدونم!! 

 

خوبه یه کار کنم؟.... ۲باره رمو بزارم تو ببینم رم ریدر کار میکنه یا نه؟