درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

تا دیدم... بغلم کرد.. تو گوشم گفت اگه نمیومدی... دق میکردم... فکر نمیکردم انقدر براشون مهم باشه!!!...ولی مثل اینکه مهم بود!!!... خودمم دوست داشتم برم البته و بهم خوش گذشت!....

.

.

.

آدم وقتی مجبور باشه کار کنه... دلش نمیخواد کار کنه!!... نه؟...دیروز عصر... من مجبور بودم برم مغازه... جونم داشت در میومد!... بعد همش به این فکر میکردم که الان.... همه ی دخترا ی فامیل پیش هم هستن.. دارن آماده میشن... به خودشون میرسن... و من... مجبورم کار کنم... تو روز تعطیل!... بعد بین من که این همه کار میکنم و اونهایی که... بدون زحمت دارن خیلی بهتر از من زندگی میکنن چه فرقی هست؟...

.

.

.

از این به بعد.....

خودم از عبارت "از این به بعد بدم میاد" ولی... واقعا از این به بعد.. میخوام تو بعضی از مسائل تجدید نظر کنم!... به خصوص تو برخوردم با دیگران... چون بعضی ها در حدی نیستند که... وقتی میبینیشون با خوش رویی باهاشون برخورد کنی... اینو اینجا مینویسم که یادم بمونه...

روزمره...

دیروز صبح... ساعت 8 بود... داشتم از روی سد تنظیمی عبور میکردم... با سرعت خیلی پایین... صدای شدت آبی که از سد تو رود خونه میرفت... خیلی قشنگ بود...  ترمز کردم... که یه عکس هنری بگیرم... داشتم جریان رودخونه رو نگاه میکردم... خواهرم گفت اونجا رو ببین... دارن چاله فضایی میسازن... ...

.

.

.

بعد دیگه رفتیم اونور سد... حدود 50 نفر بودیم... 120 تا تخم مرغ برده بودم!!.... :دی با یه ماهی تابه و یه بطری روغن و یه نمکدان کپل!!!....

.

.

.

بعد دیگه... بقیه... شیر برنج اورده بودن و پنیر و فرنی و سرشیر فراوان و ... یه صبحانه ی مفصل خوردیم!... میگم آدم تو خونه باشه.. صبحانه خیلی نمیچسبه!... ولی اونجا ... همه با هم.. خیلی خوش گذشت....

.

.

.

امروز... گفتیم بریم علی کله... ببینیم جدی جدی خبریه؟... رفتیم دیدیم دارن پارک آبی میسازن!!... یه چیزی تو مایه های موج های آبی مشهد ولی کوچیکشو!!... و سر باز!!... احتمالا فقط برای آقایون باشه!... خوبه هااااا....

میگم... جاذبه های گردشگری شهرمون خیلی زیاده هاااا... از مسافر های نوروزی معلومه... تو پارک ها و به خصوص کنار رود خونه پر از مسافره... شانسشون امسال هم هوا عالیه...

من هی به مستانه گفتم بیاید دزفول!!... قبول نکرد!... رفت اصفهان!!!...

.

.

.

میگم هااااا... دیدین سر 4راه هفت سین گذاشتن؟... خیلی قشنگ شده نه؟... من چند بار رد شدم ندیدم!... امروز یهو نظرم جلب شد!!... خیلی خوشم اومد!...شما میدونید طراحش کی بوده؟

.

.

.

۱/۱

امروز یکی از بهترین روزهامون بود... همه ی خانواده دور هم بودیم... همش در حال خنده و .....مثل هر سال نهار روز عید تمام فامیل خونه بابزرگ بودیم.... بعد از نهار کلی بازی کردیم...

وسط بازی:

اولی:ببین بیاید دیگه حرف نزنیم همه حواسون به بازی باشه

روبروییش:پاس

اولی:آقا دیگه حواست به بازی باشه

روبروییش:خوب گفتم پاس

اولی:ا بچه ها دیگه حواستون باشه!... د بخون!

روبروییش!!!.... در حالی که هممون میخندیدیم... گفت ببین ما حواسمون به بازی هست تو کجایی؟

بعد از شام... هممون نشستیم اسم فامیل بازی کنیم... خیلی خیلی خوش گذشت... کلی خندیدیم....

.

.

.

دختر دایی: پسر عمه امشب بیاید خونه ما بخوابید که فردا صبح زود با هم بریم....

پسر عمه: باشه اگه مامانم بزاره

دختر دایی: عمه جان... محسن بیاد امشب خونه ی ما بخوابه؟

عمه: شلوار راحتی نیاورده

دختر دایی: خوب از بابام بهش شلوار میدیم

پسر عمه: مامان تو بزار برم... من دامن زندایی رو میپوشم

شب سال نو

شب سال نو است.... 

 

 ماهی فروشها به رهگذران التماس میکنند که از من یه ماهی بخر!!!... و میگویند دانه ای هزار تومن ولی وقتی انتخاب میکنی میگوید این ۲تومنی است!...  

 

دخترک با ماشین حساب حساب میکند که امسال چقدر عیدی میگیرد 

 

 

زن... برای لباس نوی بچه اش... تونیکی را زیر چادرش قایم کرده و از فروشگاه بیرون میرود... غافل از اینکه دزدگیر مغازه ممکن است به صدا درآید... 

 

 

بعضی ها مسیج های تبریک سال نوشان را برای هم میخوانند.... 

 

 

خواهر و برادر بر سر اینکه کدامشان تخم مرغ ها را برای سفره هفت سین رنگ کنند با هم کل کل میکنند!.... 

 

 

فروشنده ای که به خاطر وضعیت مالی بد خانواده مجبور است شب سال نو هم کار کند.... با نفرت به مشتری ها نگاه میکند... و در دلش میگوید بس است دیگر به خانه هایتان بروید!.... 

 

 

و من..... چند دقیقه قبل از تحویل سال.... 

در آشپزخانه هستم.... بابابزرگ که در اتاق پذیرایی نشسته بلند میگوید الی پلی..... با آن لحن زیبا.... و من غرق لذت میشوم.... اومدم بابزرگ....... میرم... روبرویش مینشینم.... و و و و  

 . 

همه رو بروی تلویزیون هستیم.... ثانیه شمار.... همه با هم بلند تکرار میکنیم..... یوهووووووووو 

  

بعد تلویزیون را خاموش میکنیم..... و همه رو بوسی.... همه عیدی میدهند..... ما عیدی میگیریم... عکس دسته جمعی میگیریم..... بعد تلویزیون را روشن میکنیم.... گوشه ی تصویر نوشته همت مضاعف کار مضاعف!!! 

 

آری!!.... اینگونه است... عمو به شوهر عمه میگوید.... باید ۲ برابر برایشان کار کنی و حقوقت نصف شود!..... 

 

بعد.... عمو برای همه آرزو میکند که 

 

عظمتتان به اندازه ی فلانی 

 قدرتتان به اندازه ی فلانی 

 ماندگاریتان به اندازه ی فلانی 

عمرتان به اندازه ی فلانی 

ثروتتان به اندازه ی فلانی 

و و و و بی خیالیتان به اندازه ی فلانی باد!!!!....... 

 

و ما اینگونه سال را آغاز میکنیم!!!......