تغییر وضعیت برایم جزو سخت ترین کارهاست، این سختی به تمام کارهای روزمره ی شخصی و شغلی و رفتاری ام بسط داده می شود، مثلا اینکه یک چیزی در خانه نیاز باشد و آن را نداشته باشیم، بیرون رفتن از خانه حتی تا سوپر سر کوچه در حد مرگ برایم سخت است، اگر به خودم باشد ممکن است هفته ای یک بار از خانه خارج شوم آن هم فقط برای رفتن به خانه پدری و لاغیر.
به همین خاطر، دورکاری از لذت بخش ترین شغل هاست، مثلا اگر می بایست هر روز صبح بیدار شوم و برم شرکت، ترجیه میدادم بمیرم! یا مثلا برای پیاده روی، حاضرم یک ساعت دور میز جلوی مبل ها بچرخم ولی مانتو و روسری نپوشم که بروم بیرون.... یا مثلا کارهای شرکت را فقط و فقط با روش های خودم انجام بدهم و وای به روزی که یکی از همکاران پیشنهادی برای تغییر در روند کار بدهد،... در این حالت سریعا عکس العمل نشان می دهم و با تشکر از پیشنهاد کاربردیشان، تمام تلاشم را می کنم که ثابت کنم حداقل برای من، انجام روند قبل، بهینه تر است.
از آخرین باری که گوشی خریدم بیشتر از 3 سال می گذرد، نه اینکه گوشی خیلی خوبی باشد و نه اینکه نیازی به گوشی جدید نداشته باشم، حدودا یک سال است که گوشی ام همیشه هنگ است، مدتی وای فای اش کار نمی کرد،... بعد از چند هفته بی محلی بصورت خودکار درست شد،... حدودا دو ماه است که دوربینش و چراغ قوه اش هم از کار افتاده، ولی این دو با بی محلی درست نشدند.... برای امور کاری نیز به شدت به گوشی جدید نیاز دارم، ولی... بحث همان تغییر است... اصلا اینکه بخواهم یکهویی همه چیز را از یک گوشی به گوشی دیگر منتقل کنم هم برایم وحشتناک است...
نمی توانم فکرش را کنم که چطور دو سال هر روز صبح تا عصر به شرکت میرفتم!.... یا قبلش هر روز دانشگاه!... یا قبلش هر روز مغازه...
خب! آدم ها عوض می شوند ولی فکر نمی کنم دوباره یک روزی بیاید که علاقه به بیرون رفتن از خانه داشتم باشم. نه مطمئنم نمی آید.
قدیم تر ها فکر می کردم 30 سال خیلی زیاد است... دیروز که یکی از دوستانم متنی با عنوان "کارهایی که بین 30 تا 40 سال باید انجام بدهیم" را برایم فرستاد، فهمیدم که هنوز خیلی زود است و 30 سالگی واقعا سن کمی است. مدتی است تمام نکرده هایم را جمع کرده ام و میریزم سر گلناز،
از من گذشته است حرف درستی نیست ولی به نظرم خیلی از نکرده هایم، دیگر در مسیر زندگی ام نیستند و دنبالشان رفتن کار عاقلانه ای نیست...