درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

... آشفته نویسی...

تعداد آدمایی که از دستم دلخورن خیلی زیاد شدن.... واقعا نمیدونم چیکار کنم دیگه... امشبم کلی حرف زدیم.... بازم حرفای تکراری... هم اون میدونه همه چیو هم من.... ولی هر کاری میکنم نمیتونم راضیش کنم.... گفته باشه هر طور خودت صلاح میدونی... ولی ته دلش اصلا راضی نیس... میگه خیالم راحت نیس.... وقتی خیالش راحت نباشه... منم ته دلم خالیه.... به اینکه اگه اون چیزی که میخواستم نشد.... اگه فکرام عملی نشه.... اونوقته که.... 


خیلی استرس دارم.... خیلی فکرم درگیره.... ولی به راهی که توشم اطمینان دارم.... حداقل شاید چند سال آینده همه چی همونجوری باشه که من میخوام... فقط این وسط.... نمیدونم....


امشب دوباره انقدر استرس بهم وارد کرد که.... همش فک میکنم... نکنه که نشه...


گاهی وقت ها هم وقتی که خستم... با خودم میگم.... که چی آخه؟؟


واقعا که چی آخه؟؟


میشد الان با خیال راحت.... ای خدااااا.... خودت کمکم کن


----------------------------------------------------------------------------


دلم خیلی چیزا میخواد..... مثلا اینکه چند سال به عقب برگردم.... اینکه یه ساعت برنارد داشته باشم.... اینکه شبانه روز بجای 24 ساعت 30 ساعت بود.... اینکه حافظه ام قوی تر بود.... اینکه تو انگلیس به دنیا میومدم.... اینکه چند نفر دستیار شخصی داشتم که هر کاری میخواستم برام انجام میدادن.... اینکه زمان متوقف میشد من کارایی که فکر میکنم عقب موندمو انجام میدادم.... اینکه یه اتفاقی درست تو لحظه ای که باید اتفاق بیوفته.... 


------------------------------------------------------------------------------


اوضام خیلی بی ریخته....