مامان یه بسته خرمای عالی خیلی نرم و پر از شیره با یه قوطی ارده برام فرستاده....
من نمیتونم خرما ارده بخورم و به خاطراتم فکر نکنم.... اولین چیزی که یادم میاد خنده های پدر بزرگه که به جای خرما ارده، ارده خرما می خورد و همه غر میزدن بهش که نخور برات ضرر داره و اون مث بچه ها با خنده ارده خرما میخورد و من اون خنده هاش برام یه دنیا بود... و به یاد دورهمی هامون و بازی ها و روزهای خوش.... :)))
بعدشم یاد سیمین و زهرا پایه همیشگی خرما ارده و اون فیلمی که نصف شب ضبط کردن و زهرا داره خرما ارده با آب جوش میخوره و به سیم میگه هیییییس الی خوابه :)))
اینا برای من یه دنیاس.
پ.نون1: دیروز داشتیم سن آدم های سن بالا رو با سن رفتگانمون مقایسه میکردیم... هر چی فکرشو میکنم نوبت بابزرگم نبود که بره ها.... حیف بود زود رفت هرچند که با تمام وجود قدرشو می دونستم و از تک تک ثانیه های بودن باهاش استفاده کردم و لذت بردم.
پ.نون2: قدر روزهای با دوستان دورهم بودنو تو یه خونه زندگی کردنو ندونستم.