دارم وب گردی میکنم.... گلی داره میاد طرفم!.... نگاش میکنم.... اشکای مرواریدی ناز از چشماش میریزه پایین... مظلومانه نگام میکنه.... و گریه میکنه.... بهش میگم گلی چی شده؟... چرا داری گریه میکنی؟.... شدیدتر گریه میکنه و خودشو میندازه تو بغلم.... میگم گلی چرا گزیه میکنی عزیزم؟.... میگه آجی یعنی تو واقعا میخوای تهران قبول شی از پیشمون بری؟... خندم میگیره!... به سادگیش میخندم!... به اینکه چقدر این بشر احساساتیه!
انقدر که تو خونه حرف تهران رفتنو میزنم این بچه هم تحت تاثیر قرار گرفته!!!!!.... ولی....
این چند ماه خیلی زودتر از اونی که فکرشو میکردم گذشت... من موندم یه عالمه کتاب نو!... که خریدم و هیچ وقت نخوندمشون!... من موندم و یه عالمه جزوه... که آمادشون کردم که بخونم ولی حتی بازشونم نکردم.... این ۳ هفته ی باقی مونده هم بزودی میگذره... و من میمونم و......
سلام
به به با کلاس شده اینجا
آخه بچه هنوز هیچی نشده دل ابجی کوچیکه رو لرزوندی که چی بشه ؟؟
چه عجب...
مریم خانووووووم
سلام الی جون
اولین باره که وبتو میخونم ... خیلی قشنگ نوشتی ..البته هنوز نشد که همه پستاتو بخونم، فقط چندتاییشو خوندم تا بعد که سر فرصت همه رو بخونم.
تو هم پیشم بیای خوشحال میشم.
سلام....چقد عوض شده اینجا.....داداش کوچولو هم میگه یعنی تو میخوای دانشگاه قبول شی بری شهر دیگه؟؟؟؟ ( برا کارشناسی ) .... میگم بعیده قبول شم....میگه پس سربازی چی؟ دلم براش میسوزه....اگه برم خودش تنها میمونه تو خونه...آجی که 2 ماهه عروسی کرده و از پیشمون رفته ، بعدش من
.
یه ضرب قبول میشی!
کارشناسی که راحته قبول شدن!...!
البته یادم رفت اسممو ینویسم ... نظر قبلی مال منه.
بهع!!!
الان یاداوری شد که باید برم واسه کنکور بخونم!!!