بی مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
وصل تو اجل را زسرم دور همی داشت از دولت هجر تو کنون دور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روانست گو خون جگر ریز که معذور نماندست
سلام الی ... پست قبلیتو که خوندم یاد امتحان سخت افزار خودم افتادم که اوّلین امتحانی بود که خونده بودم و مطمئن باودم عالی امتحانو میدم.......ولی رفتم سر جلسه و ..... تقریبا بقیش مثل خودت ( البته متفاوت تر !) تو فکر نباش...ایشاا... قبول میشی همه واحد هاتو .....به خدا توکل کن.
پ . ن 1 : الی جان حالم اصلاً خوب نیس ... به این دلیل که این وبلاگو دیدم....
http://hamsareman.blogfa.com/
به این عنوان : همسر نا تمام من .
حتماً ببینش...البته از پست اوّلش شروع کن به خوندن تا متوجه شی چی میگه...( نترس بابا پست هاش کوتاه هستن و حداکثر 2 تا 3 جمله توشون نوشته ) الان دارم به این فکر می کنم : چرا این خانم نباید ( و شاید نمیتونه ) این چیزایی رو که اونجا نوشته به شوهرش مستقیم بگه و مشکلش رو حل کنه...چرا باید بیاد اینا رو اینجا بنویسه تا سبک بشه.....دوست داشتم می تونستم شوهره رو ببینم تا باهاش صحبت کنم...نمیدونم....هر چی هست عصبی شدم...خودت بخون میفهمی.
وبلاگش حذف شده.!
الان دیدم(اگه اشتباه نکنم دیروز بود که بلاگش بود) .
راستش الی نگرانش شدم....نکنه شوهرش فهمیده....اگه خواستی قضیه این خانم رو بدونی بگو تا برات بگم....
پ . ن 1 : خودم نمیدونم چرا انقد دلم تو فکرشه...راسته که : بنی آدم اعضای یکدیگرند..
خوشحالم که نخوندمش وگرنه من بیشتر از شما تحت تاثیر قرار میگرفتم!!!!!
جهت اطلاع : نظرات قبلی مال من بودند...نمیدونم اسمممو نوشتم یا نه...چقد من دیوونه تشریف دارم!
سلام
الی عزیزم تازگی نمیاد سراغت تا سراغش نری منتظر نمون پاشو گاهی یه نگاه به آینه هم به آدم حس تازگی میده
گلم تو قالب من لینک هر چه جدیدتر باشه بالاتر قرار میگیره پس دلخور نشو
..رفتست قرارم...
تو که هنو عنوانه لینکه منو عوض نکردی!!!!!
در بنده بالا اومدم یه شعری واست بنویسم هیچش یادم نیومد بجز همون دو کلمه
سلام الی جان ممنون بهم سر زدی...
آره واقعاً برف قشنگه خصوصاً بارش اون...
منم اوّلین بار که برف دیدم شاید 3 تا 4 سالم بود ( عجیب یادمه ) که تو یزد زندگی می کردیم و اونجا فکر کنم بعد از 6 یا 7 سال برف اومد...دقیقاً یادمه که اون موقع با بابا جون و خواهرم برف بازی می کردیم....هیچ وقت یادم نمیره...یادمه اون شب توی اون بچگیم به ماشینایی که از تو خیابون رد میشدن نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که اگه به سمت اونا برف پرت کنم و بره تو ماشین چی میشه.............
الی ازت ممنونم بخاطر اینکه خاطرات منو یادم اووردی...خیلی وقت بود بهش فکر نکرده بودم....جالبه بدونی که اونوقت که برف میومد مادوربین داشتیم و پول خرید فیلم نداشتیم...برا همین من از اون روزا عکس ندارم..با حقوق ماه بعد که یه حلقه فیلم گرفتیم دیگه برف نیومد...ولی خاطره اش موند.