درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

مامان دوستم اومده بود مغازه... شلوار خرید.. موقع حساب کردن.. اومد پیشم کلی حرف زدیم... بهش گفتم ارشد قبول شدم... بسیااار خوشحال شد!... شاید حتی بیشتر از خوشحالی خودم!!!... شب دوستم زنگ زد گفت مامانم الان گفته تو ارشد قبول شدی... و گفت که مامانش خیلی خوشحال شده... داشتیم حرف میزدیم.. دیگه از بحث ارشد دور شده بودیم.. دوستم گفت داداشم آزمون استخدامی آموزش پرورش قبول شده... من خیلییی خوشحال شدم... شاید بیشتر از خوشحالی خودشون!!....

.

.

.

دیروز دوستم گفت 29 شهریور باید تهران باشیم!!... هنوز که بلیط نگرفتم ولی اگه رفتم دیگه رفتم هااا.... اون روزی که تو دانشکده بودیم یکی از همدوره های لیسانسو دیدیم که اون پارسال ارشد قبول شده بود... بعد میگفت دانشکده اینترنت وایرلس داره.. از نوع پر سرعت... تو دانشکده از هر 10 نفر 5 نفر لپتاب کوچیک سونی دستشون بود... سبک... راحت... بعد منم افکار شیطانی کش رفتن لپ تاب پدر را در سر میپرورانم.... و اگه اینجوری بشه.. روزی 2بار آپ میکنم از اونجا.. هم سوژه بسیاره و هم تنهایی باعث میشه همش بنویسم...

.

.

.

چقدر خوشحالم که فردا بعد از 3 ماه بابابزرگ میاد دزفول و میرم میبینمش... دلم یه ذره شده بود دیگه....

نظرات 3 + ارسال نظر
ناشکیبا جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 09:59 http://www.nashakiba.ir

خیلی جالب بود لذت بردم .
به من هم سر بزن[گل][گل][گل]

احسان جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 16:33 http://kajopich.blogfa.com

هرچند وقتی تو شهر باشی یه صفایی دیگه داره ... ولی هرجا شما خوش باشی ما هم خوشحالیم ...

مریم جمعه 26 شهریور 1389 ساعت 19:16 http://mosafer777.blogfa.com

سلام
میخوای بری اونجا بمونی ؟؟؟کلاساتون که دو روز بیشتر نیست خوب رفت و آمد کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد