درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

آش نخورده و دهان جزقاله

کمی دیر رسیدیم سر جلسه... همه سر جاهاشون نشسته بودن.... نفر جلوییم فرهاد بود... پشت سریم پیمان... مراقب که برگه ها رو میداد... پیمان سرشو آورد جلو گفت بلدی دیگه؟... گفتم آره خوندم... مراقب به من رسید یه چشم غره بهش رفت... سرشو برد عقب.... گوشه ی سمت چپ برگه پاسخ نامه ی هر کسی عکسش بود!... یه نگاه به سوالا انداختم و شروع کردم به نوشتن... جامدادیم رو صندلی کناری بود... مراقب اومد گفت جامدادی ممنوعه... هر چی از توش نیاز داری بردار!... دست کردم توش ماشین حساب و خودکار اضافه و اتد و نوک اتد و پاک کنمو را برداشتم... زیپشو بستم و دادم بهش..... رفت.... 

 

 

نیم ساعتی از جلسه گذشت... داشتم تند تند سوالا رو جواب میدادم و با مسئله ها کلنحار میرفتم... مراقب اومد... با یه حالتی گفت تقلب هاتو صورت جلسه کردم دادم به سرپرست!... من هاج و واج موندم نگاش کردم گفتم تقلب من؟... گفت بله... همونا که تو جامدادیت بود!... گفتم خانوووم شما به اونا میگی تقلب؟... مگه منو در حال استفاده از اونا دیدی که بهم اینجوری میگی؟ گفت تو متخلفی!!... منم دیدم داره چرت میگه... محلش نذاشتم...رفت.. ولی وسط جلسه تمام تمرکزم به هم ریخت... یهو گرمم شد!... :( 

 

بعد حالا من داشتم امتحان میدادم... چند تا از این مسئولا هی میومدن تو کلاس... مراقب با اشاره منو بهشون نشون میداد!.... بعد هی با هم حرف میزدن!... بعد من باز گرمم میشد:(... تمرکزم که دیگه هیچی!....  

 

هر طوری بود... سوالا رو جواب دادم... پاشدم که برگه را بدم.... مراقب اون خلاصه نویسی های تو جامدادیمو چسبوند به برگم!... بهش گفتم خانوم داری چیکار میکنی!... گفت برگه ات صورت جلسه شده!... تو تقلب کردی... بهش گفتم خانوم!... اون خلاصه نویسی بوده که قبل از جلسه همرام بوده... تقلب کجا بود آخه... اصلا مگه جامدادیم پیشم بود که تقلب کنم!... نمیفهمید فگری!.... گفت برو با نکویی حرف بزن!... رفتم پیش نکویی... بهش گفتم آقا این خانم داره پشت من صفحه میذاره:دی... من اصلا روحم از اون برگه ها خبر نداره!.... گفت تقلب نکردی ولی تخلف کردی!... برگه اتو نمیدیم به استاد... باید برگه ات بره شورا... بعد هی میگفت!...  

 

 

منم دیگه خسته شده بودم بس که حرف زده بودم... و داشت گریه ام میگرفت!... هر چی توضیح میدادم نمیفهمید!.... بعد دیگه...ناراحت اومدم بیرون!... هر کی میدید میگفت چته؟.... فرهاد میخواس بره دعوا کنه با خانمه... سروش گفت تو برو من درستش میکنم برات!... الهام گفت یه دقیقه وایسین... بعد رفت تو سالن... بچه ها دورم بودن هی به مراقبه فحش میدادن!... بعد الهام از دور اشاره کرد گفت بیا... رفتم دستمو گرفت بردم تو اتاق نکویی اینا... بعد مراقبه... نیگام کرد با یه لحن مسخره ای گفت بخاطر ایشون این سری رو نادیده میگیرم... بعد من گفتم ولی من کاری نکرده بودم!... الهام یه چشم غره ای بهم رفت!... بره بمیره زنیکه ی عقده ای روانی... بعد برگه خلاصه هامو پاره کرد انداخت دور... بعد دیگه اومدیم بیرون 

 

 

 

 

بعد منه احمق... هنوز بلد نیستم یه چیزی که پیش میاد از خودم دفاع کنم: (

 

بعدش دیگه الهام هی نصیحتم کرد... الهام چندین سالی از ماها بزرگتره... بعد گفت... کمی که سنت بالا بره میبینی که خیلی از این چیزا رو خیلی راحت میشه حل کرد و راه همه چیزو یاد میگیری!!.... بعد کلی از تجربیات درسی و شغلیش گفت... 

 

اولین باری که الهامو دیدم.... تو کلاس التراسوند بود...  همیشه با یکی از پسر های همشهری ما باهم بودن... بعد کلا دختر خیلی خیلی ریلکسی بود... خط چشم کلفت... ابروهای باریک... پوست سفید... چتری های خیلی کوتاهی که تو پیشونیشه همیشه... و جزو بچه های سن بالای کلاس... به زهرا میگفتم من از این دختره خوشم میاد!... بعد... دیگه همین!... امروز خیلی ازش خوشم اومد... اصلا هم بهش نمیاد سنش انقدر بالا باشه!...

 

فکر کرده بودم بزرگ شدم ولی...!!... من هنوزم از پس خودم بر نمیام و نمیتونم مشکلاتمو خودم حل کنم!... خیلی ناراحتم!.... من هنوز به مراقبت دیگران نیاز دارم: (

ولی خداییش مراقبه خیلی عقده ای بود.... باید بیاد کمی از نازخاتون خودمون یاد بگیره.... 

 

 

بعد دیگه؟.... 

 

امروز اس ام اس اومد مشترک گرامی از اینکه صورت حساب خود را بصورت غیرحضوری پرداخت نمده اید سپاسگذاریم... بعد من انقدر خوشحااااال شدم... زنگ زدم از بابا تشکر کردم:دی.... 

 

دیگه؟ 

 

دوس داشتم در مورد الهام بیشتر بنویسم!... باشه یه وقت دیگه...

نظرات 20 + ارسال نظر
محسن از دنیای دوست داشتنی یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 13:55

iمنم از الهام خوشم اومد.از طرف من بوسش کن!
آقا من یه بار سرباز که بودم گرفتم خوابیدم سر پست.یعنی خودش خوابم برد من نمخاستم بخوابم.بعد افسر نگهبانم اومد تفنگم برد کلا 5 دیقه هم نشد.داشتم رایدیو فردا گوش میدادم.اخبارش شرو شد خوابم برد.بیدار که شدم هنوز داشت اخبار میگفت.دقیقا ساعت 2 و یکی دو دیقه خوابم برده بود 2 و 5-6 دیقه بیدار شده بودم بعد دیگه هیچی اصلا اگر بگی اندازه یه نخود کرمو هم حول یا هول کردم نکردکم گفتم خوب من دیگه تفنگ ندارم برم نگهبان بعدی بیدار کنم بعد رفتم خوابیدم صبشم ریس کلانتری اومد گفت عیب نداره دیگه نخواب
همین.
ولی منم بلد نبودم و نیستم از خودم دفاع کنم همچی مواردی.بقیه زودی میرفتن زبون بازی تفنگشون میگرفتن هیچ کس هم نمفهمید ولی من بلد نبودم

یعنی تو خوابت انقدر سنگینه محسن؟؟

پسر دزفولی یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 15:41

سلام....

این که مراقب عقده ای بوده شکی درش نیست....

ولی عزیز دل برادر خلاصه رو میذارن توی جامدادی؟؟بعدش اونو میبرن سر جلسه؟؟؟

درسته که ازش استفاده نکردی ولی اون مراقب فک کرده اونا رو گذاشتی که ازشون استفاده کنی.....

این جور مواقع که مراقب یا کلا طرف عصبانی هست به جای مقابله به مثل باید شروع کنی به التماس و با احترام حرف زدن و از این جور کارا....

می دونم این کار برا ما جوونا که سرشار از غرور هستیم سخته ولی چاره ای نیست....

چند بار برای خودم پیش اومده.....

دقیقا اونا رو برده بودم با خودم که در صورت نیاز ازشون استفاده کنم...


التماس؟

پسر دزفولی یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 15:50

همین ترم آزمایشگاه داشتم بعد دو غیبت داشتم .بار سوم رفتم گزارش کارو از خونه براش بیارم (جا مونده بود خونه)تا رفتم و اومدم دیدم کلاس تموم شده .بعد گفت این جلسه هم غیبت خوردی .برو دیگه حذفی .دیگه من کاری باهات ندارم....ولی واقعا حقم نبود حذفم کنه....خواست حذفم کنه کلی التماس بهش کردم تا قبول کرد حذفم نکنه .بعدش هر وقت میبینمش زیر زبون کلی بهش فحش میدم.....حالا نا سلامتی هم شهریمه باید هوامو داشته باشه....نامرد

(همین الان کلی فحش دیگه دارم بهش میدم..)

جدیدا آدمای عقده ای زیاد شدن.....

بله آدم های عقده ای خیلی زیاد هستند...

عزرازیل! یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 16:40 http://ezrazil.blogfa.com

مث همیشه یه جوری می نویسی که آدمو وادار می کنه تا تهشو بخونه...

خب تا تهش میخونی و تموم میشه... ولی تو یه جوری مینویسی که انقدر کوتاهه که آدم نمیفهمه چی شد.. بعدش باید کلی بهش فکر کرد!!

احسان یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 18:25 http://kajopich.blogfa.com

تو آخرین امتحانم چون تقلب نکردنمو خوردم...
همه اینکارو کرده بودن...
کاش اینکارو کرده بودم!
در اون صورت بود که حقی نا حق نمیشد!
نه حالا که...

اوهوم.... تو همچین مواردی تقلب کن... می فک مباد

عبدالکوروش دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 09:54

باور می کنی من هیچوقت تقلب نکردم؟!
چطور روت میشه بگی تقلب کردم الی؟!
چطور روت میشه بگی اون برگه ها رو بردی سر جلسه که ازشون استفاده کنی؟!
متاسفانه مثل اینکه تقلب کردن توی جامعه دانشجویی ما نهادینه شده...
بس که سیستم آموزشی ما گل و بلبله...
ولی تقلب چیز خوبی نیست الی جان.
تو داری دکتر میشی خانم.
قباحت داره واست.

دختراردیبهشتی دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 11:15

أی الیییییییییییییی...
خلاصه هاتو دیگه نبری هااااااااا
لعنتی خب تخلفو بعد امتحان میگن نه وسط امتحان دادن..

من اگه بودم دیگه انقد اعصابم خراب میشد و انقد گرمم میشد(!) امتحان نمیتونسم بدم..
خلاصه خوب شده خدا رحم کرده..مگه نه خیلی زور داشت..
اینا آیین نامه جدیده تلقب و تخلف..بابامم میگف..میبرن کلی بررسی این تقلب بوده یا تخلف
چقد مسخرررررهههههههههه

محمد باغبان پور دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 12:29 http://www.nas626.blogfa.com

سُلام ایول به الهام خانم و امثال اون که خیلی باحالن ، هروقت خودمون رو باور کردیم انوقت
بزرگ هستیم به روز هستم./

masoud دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 13:54

هی جوونی!
من هیچ وقت با خودم چیی نبردم سر جلسه
اما تا میتونم با بقیه همکاری میکنم که باهم بنویسیم
امروزم آخرین امتحان بود
ولی تمام اطرافیان حذف کرده بودن
هیشکی نبودهمکاری کنیم

پسر دزفولی دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 14:30

سلام من دوباره اومدم تا جریانی که امروز سر امتحان برام پیش اومد و تقریبا شبیه جریان تو بود بهت بگم.

من سر صندلی نشسته بودم داشتم جواب میدادم بعد یه دفه مراقب اومد با پاش یه کاغذ تا شده رو از زیر صندلی ام به جلو کشید....بعد من بلافاصله بهش گفتم مال من نیست....خداییش مال من نبود.....انگار یکی قبلا اونو جا گذاشته بود....بعد مراقب گفت باشه ولی کاغذو همون طور که جلو کشیده بود همون جا گذاشت و نبردش.موقعی که بلند شدم که برم اومد اون برگه رو گرفت و می خواست ضمیمه کنه.....نمی دونم می خواست ضمیمه ی برگه من کنه یا کسی دیگه....منم بهش گفتم این برگه مال من نیست....گفت باشه حالا بررسی می کنیم......والله چه جوری بگم به خدا اون برگه مال من نبود....من اصلا روحم هم ازش خبر نداشت....به درک هر کاری می خوان بکنن...من و خدا می دونیم که اون برگه مال من نبوده.....

پسر دزفولی دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 14:31

این مراقبا معلوم نیس چشونه.....امروز به معنای واقعی کلمه فهمیدم مشکل دارن.....

سید رضا دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 17:26 http://srsreza.blogfa.com

سلام.اینکه به خودت توهین میکنی از عصبانیتته.دیگه اینجوری نکن.اعتمادبه نفس داشته باش و با آرامش تلاش کن حق خودتو بگیری.

حمید دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 18:35

الیییییییییییییی
چرا کامنتای منو تایید نمیکنی

ببخشییییییییید!!

شماا؟؟

مرتضی دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 20:34 http://www.smsfilm.blogfa.com

سلام .
دوستان خوب نعمتی بزرگی اند . خدا یرای شما حفظ شان بفرماید .
یا حق .

ممنون آ سید مرتضی

نازخاتون چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 11:44 http://nazkhatoon.blogfa.com

هی وای من!
من همین جا حمایت خودم رو ازجامعه مراقبین کشور اعلام می‌کنم.
کار مراقب اشتباه بوده و شکی درش نیست،چون وقتی دانشجو رو متخلف اعلام می‌کنن که در حال تقلب دیده باشنش.
من یه بار تقلب رو از دست دانشجو گرفتم ولی چون می‌دونستم فرصت نکرده ازشون استفاده کنه ازش دفاع کردم و به مسولا گفتم که استفاده نکرده.
اما کار تو هم اشتباه بوده. قبول کن عزیز دل.

ناز خاتوووون؟؟!!!!

تو با منی یا با مراقبه؟

آرون چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 16:45

من وقتی میبینم بلد نیستم نمینویسم! به همین سادگی! فوقش این میشه که میفتم اون درس رو ولی میدونم تلاش خودم رو کردم! این دیدگاه منه!
ولی تا حالا همچین اتفاقی هم نیفتاده برام. شنبه من 2تا امتحان داشتم یکیش خیلی سخت بود... قبل از امتحان فک میکردم میفتم ولی باز همون کاری رو کردم که همیشه میکردم!
الانم هر دو امتحان رو خیلی خوب دادم!
راستش موقعیت پیش بیاد دریغ نمیکنم! کسی نیاز داشته باشه، کمک می کنم ولی اینکه از قبل ... نه!
سر یکی از امتحانا استاد نامردی نکرده بود و دوتا سوال آورده بود که باس واکنشای زنجیره ایشو به ترتیب مینوشتیم! منم حفظ نکرده بودم! یه پسره ترم 8 ای که اصن همدیگه رو نمیشناختیم نشسته بود بغلم! سوالا رو نوشته بود! سریع برگشت نیگام کرد! بعد برگه شو آویزون کرد که بنویسم! مام استف کردیم!!!!!!!!

آرون چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 16:49 http://aron.parsiblog.com

ترم پیش سر امتحان انقلاب دوستم اشاره داد که جوابا رو چک کنیم! سوالا تستی بود! اونایی رو که شک داشت، بهش دادم...
از سر جلسه که اومدیم بیرون، میگفت مطمءنی این سوال جوابش این میشد؟ منم گفتم: تو اینو نخواستی ! سوال 2 یه چیز دیگه بود!
هی انگ کوری بهم میزد!
بعدن فهمیدیم شماره سوالا واسه هر ردیف فرق میکرده!
نمره دوستم کلی کم شد!

فرش پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 00:42

دقیقا اونا رو برده بودم با خودم که در صورت نیاز ازشون استفاده کنم...


الییییییییییی

بسیار متچکر که لطف کرده و خلاصه ها رو بردی
خارُم تعارف مکن سری دگه جزوتَ بر

چه عجب از اینورااااااا خواننده ی چراغ خاموش...

فرش دعا کنی واسم هااااااااااااااااااااا

فرش پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 23:12

شرمندم نکن

خواننده ی چراغ خاموش

چشم حتما.محتاجیم به دعا

خواننده ی چراغ خاموش آنلاین...

مرسی

محمد شنبه 11 تیر 1390 ساعت 13:42 http://birnaimage.aminus3.com/

معمولا از این افراد در جلسات امتحان هستند واقعا افراد مذخرفی هستند. راستی تو در شرایطی نبودی که بتونی از خودت دفاع آنچنانی بکنی و خوب کاری کردی که از دوست خوبت کمک گرفتی. به خودت امیدوار باش همین قدر که تونستی با کمک دوستت کارتو پیش ببری نشانه قدرت و تواناییته. آفرین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد