گاهی وقتا دیگران با رفتاراشون باعث میشن اعتماد به نفس آدم شدیدا پایین بیاد... انقدر پایین که بشینه ساعت ها گریه کنه بعد چشاش باباقوری بزنه.... بعد یکی از بچه ها زنگ برنه بگه میام دنبالتون شب بریم پارک ارم... بعد اون چشماش بابا قوری زده باشه و نتونه بره... بعد هی بشینه خودش و اونایی که باعث شدن اعتماد به نفسش پایین بیاد و لعنت کنه... و بعد تصمیم بگیره که دیگه هرگز به حرف دیگران گوش نده... و اصلا براش مهم نباشه دیگران چی میگن... و همچنان اعتماد به نفس داشته باشه و دیگه افسرده نشه و چشماش بابا قوری نزنه... :(... همین...
آدم باید خیلی دهن بین باشه که حرف دیگران اونقدر بهم بریزش که ساعت ها گریه کنه. آدم برا خودش زندگی می کنه که خودش از زندگی لذت ببره نه اینکه به خاطر حرف های دیگران ساعت ها گریه کنه . آدم باید اونقدر به خودش اعتماد داشته باشه و اونقدر عزت نفس داشته باشه که با یه تلنگر همه چیز رو نبازه. یادت باشه آدمی که به خودش مطمئن نباشه دیگران هم بهش اطمینان نمی کنن . یادت باشه وقتی به خودت تلقین کنی که یه ایرادی داری و دیگران بخوان برات دلسوزی کنن بزرگترین ضربه رو میخوری . یادت باشه توی زندگی آدم چیزهایی هستن که بتونی بهشون فکر کنی و برای همیشه دلرهمی و دلسوزی و..... دیگران رو تحمل کنی .
فکر کن ببین چه چیزهایی برای افتخار کردن داری . بشین روی کاغذ بنویس یه ردیف درست کن و تمام چیزهایی که توی تو مثبت هستند رو بنویس ردیف روبرو چیزهایی که باعث آزارت میشه رو بنویس. خودت همه چیز رو متوجه میشی .
چشم
الییییییییی
محل نذاااارررر..
یعنی چییییی؟؟؟؟
بابا قوری ای میرفتی پارک ارم..
اعتماد به نفستو بذار رو داشته هات.نه روی نداشته هات.
همه چیزم که داشته باشی تو دنیا همیشه آدمایی پیدا میشن که از تو بهترن..ثروت-موقعیت-هوش-امکانات-..همه چی.پس مهم نیس دیگه/
ولی تو یه چیزایی داری که تو دنیا هیشکی نداره..
فعلن فقط تو میدونی من چمه:(
بیخی با... چرا اهمیت میدی؟
من نسبت به خیلی چیزا بی اهمیتم! تازه یه کاری میکنم طرف بره خودشو دار بزنه!
اما اما...
نسبت به یه چیزایی هم خیلی حساسم... که میتونه چن روز درگیرم کنه... اه!
آفرین پلی جان آخرش به نتیجه خوبی رسیدی.
هرگز
اسم پست رو بذار باباقوری که تکمیل بشه
الی جان یه همکلاسی داشتم تو دانشگاه به حدی از خود راضی وادعا که چی بگم به معنای واقعی کلمه حالمو بهم میزد .............................. خلاصه چه عذابها حاصل شد بماند یه روز که باز داشت به تکرویش ادامه میداد ادب رو کنار گذاشتم و باهاش اتمام حجت کردم که بیخال دوستیمون باشه الانم یه ساله ازش خبر ندارم اینکه تو دانشگاه زیر ابمو زد و باعث اختلاف من ونامزدم شد تا جایی که ما جدا شدیم این نوشته شما منو یاد ادمای بیملاحظه ای انداخت که براحتی هر کار دلشون بخواد میکنن...........................