یاد روزهایی که صبح ها سر ساعت ۶ از خواب بیدار میشدم.... وبلاگمو آپدیت میکردم... گوگل ریدرمو میخوندم... سر ساعت ۸ به کار و زندگیم میرسیدم بخیییییر.... یادتونه؟... زندگی این روزا بشدت قاطی پاتی شده... به خودمون میایم میبینیم ساعت ۵ صبحه و ما هنوز بیدار!!!.... جالبه که این چند شب زهرا زود میخوابه و پایه ای نیست که قهوه بخوریم و حرف بزنیم و... به کارامون برسیم!... تازه مصیبت قضیه اینجاس که امروز باید میرفتم سراغ علی جون ولی علی رغم تلاش های شبانه روزی کارم سرانجامی پیدا نکرده هنوز:(...
دیروز عصر دختر عمه زنگ زد گفت الی بیام دنبالت بریم خونه مامانم اینا!!... اینو که گفت یه لحظه سمینار و علی جونو دکترو کاملا فراموش کردم و در عرض سه سوت آماده شدم و رفتیم خونه عمه... و نشستیم یه ریییززز بازی کردیم!!...
شب عمو اینا از دز رسیدن... مامانم برام یه چیزایی فرستاده بود... یعنی هیچی تو دنیا به اندازه ی باز کردن این محموله ها فاز نمیده:دی... آدم حسااابی غافلگیر میشه:دی... قسمت مهم محموله.... معجون آلبالو بود و لواشک خونگی آلو:دی...
سلام
الی اتفاقا ما هم دیروز با برو بچ نشسته بودیم پای
سریال لواشک می خوردیم ترشی لواشک یک حالی داد با یک رباعی به روز هستم .
ینی اگه من کار داشته باشم، یا پانمیشم برم جایی، یا اگه رفتم اونقدر به اونام استرس میدم که زهرمارشون بشه!!!!!!
اوهوم! این بسته های مامان فرست خیلی فاز میدن! مامانم دو-سه باری که برام فرستاده حسابی غافلگیرم کرده!!!!!!!!
آره من کاملایادمه که هروز آپ میکردی و گوگل ریدرتو میخوندی....
ایشالا که کارات درست شه ... واسه سمینار میگم !
مسعود مگه تو چند وقته اینجا را میخونی آخه!!؟؟؟
اگه راستو بخوای الان تقریبا 1 سالو نیم هست
خب بذار یه چیزی بگم که یه چیز بگم که بدونی میخوندمت
مثلا یادته پارسال ماه رمضون گلی بهت گفت : الی مطمئنی صبا حتما 2 رکت باید بخونیم مطمئنی بیشتر نباید بخونیم؟
بابا آفلاااااین
یعنی از این خواننده ها هم داشتیم خبر نداشتیم؟:دی
الان که بزرگتر شدی اینقده هواتو دارن، کارشناسی که بودی یه ده بیستا دیگه هم به جز اینا ضمیمه بار میکردن!!
بازی کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الان که دارم برات کامنت میذارم 5 صبحه.....
خیلی از این حالت بدم میاد.....آدم باید 6 صبح بیدار بشه و تا 12 شب کار کنه بعد ساعت 12 با بدنی کوفته بخوابه..........اون موقع که خواب می چسبه.....