صبح واسه مامان و بابا حرف میزدم... از خاطرات خونه دانشجویی براشون میگفتم... از اینکه با وجود تمام محدودیت ها و سختی ها چقدر بهمون خوش میگذره و این روزها شاید بهترین روزهای زندگیمون هستن و.... بابام فکر کرد من همش در حال خوش گذرونی هستم و بعدش ساعت ها نصیحتم کرد!...:دی...
.
.
.
دلم لک زده واسه سحری خوردن با گلناز!... رادیو دزفول گوش دادن:دی.... اینکه قبل از اذان تند تند ۳ تایی مسواک بزنیم و بخندیم... اینکه گلی را اذیت کنم بهش بگم اذانو گفتن... نمیشه چیزی بخوری دیر بیدار شدیم... و... دلم از اون مهمونی ها و خاله بازی های افطاری میخواد...
.
.
.
امشب مامانم اینا میرن:(
چه زود یه هفته گذشت!...
منم عاشق سحریای ماه رمضون خونمونم!
خدا کنه همه چی همینطوری خوب بمونه...
خدا کنه دوسال دیگه همین موقع هم همه چی خوب باشه...خدا کنه
سلام امیدوارم همه نماز و روزه هات قبول باشه.خوش بحال شما دخترا که در همه حال بهتون خوش میگذره یه جورایی بهتون حسودیم میشه.موفق باشی.
اولین پست بعد از 6 سال
مبارکه
سلام آجی جون یادش بخیر چه خوب بود



با خوندن این متن گریم گرفت دلم خیلی برات تنگ شده یه سر به وبمم بزن
:)