درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

for soroor

جلسه ی گروه بود..... بچه هایی که پروپوزال داشتن همشون پشت دره اتاق ریاست دانشکده نشسته بودن..... منتظر تا یکی یکی برن تو جلسه و پروپوزالشونو ارائه بدن و ..... همه استرس.... من و سارا هم تو سلف..... مشغول سرچ.....  

 

جلسه ی دفاع پروپوزال تموم شده بود.... رفتیم که ببینیم نتیجه چی شده و ..... دکتر فیر...ز.. آباد.ی داشت از جلسه بیرون اومده بود و داشت ایراد های بچه ها رو بهشون میگفت.... منم دور ایستاده بودم نگاه میکردم..... منتظر فاطی بودم..... دکتر یه لحظه چشمش به من خورد.... لبخند زدم و گفتم سلام دکتر.... یهو گفت بیا بیا ببینم!..... بعد جلوی همه گفت چیکار کردی با خودت؟... نه که خیلی رشید بودی چاق هم که شدی!!!.... 

 

من  :/ 

 

بچه ها   :))))) 

 

 

 

چند دقیقه قبل از ارائه ی پردازش تصویر.... تو کلاس وارد شدم.... دیدم مژگان به حالت ناله داره یه چیزایی تو ورد تایپ میکنه.... رفتم گفتم داری چیکار میکنی؟.... گفت پاورپوینت نساختم!... گفتم خب حالا چرا تو ورد تایپ میکنی؟...  گفت لپ تابم پاورپوینت نداره..... گفتم خب هر چی تایپ کردی بده من برات پاورپوینت درست میکنم..... 

کلا استرس ارائه رو فراموش کردم..... تو  ۱۰ دقیقه یه پاورپوینت توپ درست کردیم.... 

 

بعد از ارائه 

 

قیافه ی مژگان: باورش نمیشد ارائه داده 

 

من:  

 

 

این بار دیر آپدیت کردم... آخه خیلی سرم شلوغ بود.....بابام تهران بود.... بعدش ۱۰ روز گلی اومده بود پیشم.... همش مشغول بچه داری و فراهم کردن اوقات خوش واسه بچه بودم..... بعدش دوباره بابام اومد..... بعدش هی ارائه پروژه و تمرین و اینا....  

 

یه روز رفتیم پارک آبی خیلی خوش گذشت.... به همه پیشنهاد میکنم برن.... خیلی خیلی خوش میگذره..... ولی شبش جنازه برمیگردین خونه:دی 

 

دیگه جونم براتون بگه که.... فردا امتحان دی آی پی دارم.... اگه خدا بخواد و دکتر فاط..می...زاده همکاری کنه آخرین امتحان ارشده  :)..... خیلی خوندم.....  انقدر که امروز اصلا حال و حوصله ی مرور هم نداشتم حتی:دی 

 

دیگه اینکه باشگاهمو عوض کردم.... قبلنا عصر ها میرفتم باشگاه الان صب میرم..... همیشه صبح ها خیلی تنبلیم میشه برم.... ولی وقتی میرم باشگاه کلا تنبلی فراموش میشه و خیلی عالیه.... حرکاتشم برام جدید و جذابه.... 

نظرات 1 + ارسال نظر
سرور یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:35

جیگرتو بانو :دی
چه ذوقی کردم عنوانو دیدم :دی
خیلی وقت بود کسی اینجوری جدی نگرفته بودم :))

خوش به حالتتتتتتتتتت که امتحانا تموم.هرچند استرس پایان نامه هم زیاده:|


وای
منم یه بار یه کوله رو دوشم بود وقتی رفتم سر کلاس
از این طرحای سنتی بته جقه ای سرخابی
خودم عاشقشم
استاده جدییییی برگشته جلو همه میگه این قالیچه چیه اوردی با خودت :|:|


منم چااااااااااق شدم تو امتحانا
هنوزم باشگاه نرفتم
از تنبلی :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد