امروز خیلی مثل همیشه نیستم.... این چند وقته خیلی اتفاقا تو زندگیم افتاده.... شایدم من عوض شدم و یه جور دیگه به زندگی نگاه میکنم... نمیدونم خوبه یه بد ولی... گاهی بعضی حرفا یا اتفاقا آزارم میده... و گاهی وقتا هم از یه چیزایی به شدت لذت میبرم... مثلا:
امروز رفته بودیم باغ... یه قسمتشو دارن استخر درست میکنن... زمینو کنده بودن(اصطلاح دیگه ای یادم نمیاد شاید خاک برداری بهش میگن...) همه ی بچه ها رفته بودن داشتن پایینو نگاه میکردن... ما از دور میدیدیم که همه رفتن دوره استخر... از دور عمو کریم گفت بچه ها همتون از اونجا بیاید کنار.. چرا رفتین اونجا خطرناکه... بعد از بین بچه ها علی گفت" به من چی... خودشون اومدن... من رفتم همشون اومدن دنبالم..." بعدش همشون یکی یکی اومدن کنار... علی(10ساله) از همشون بزرگتر بود... احساس بزرگی شدید میکرد.... نگاشون که میکردم... لذت میبردم از بزرگ شدن علی... به نظرم بچه ها خیلی زود دارن بزرگ میشن... مثکه دیروز بود... علی کوچولوووو... ناز و با نمک.... عاشقش بودم.... خیلی دوسش داشتم... خیلی زود بزرگ شده!
اینجوری دارم بزرگ شدن خودمو احساس میکنم!
سلام
یه جوری نوشتی که فکر می کنم عصبی هستی!!!!
زود از این حالت بیا بیرون
بعد بیا پیش منو پسرم
موفق باشی
سلام وبلاگ قشنگی و پر محتوی داری حالا که آنلاینیم چرا کسب درآمد نکنیم؟
بدون حتی یک ریال سرمایه گذاری فقط از حضورتان در اینترنت کسب در آمد کنید حتی اگه وقتی براش نذاری هر ماه حداقل $20 می گیری
من فکر می کنم یکم خسیس هستی درست مثل خودم.
البته مامان من می گه زن باید تو زندگیش کمی خسیس باشه.