میگم... خیلی اکتیو شدم نه؟... هی آپ مینمایم!
بعد از نهار یکم دراز کشیدم.... چشمام گرم شده بود... تو عالم خواب و بیداری یادم اومد مبایلم سایلنت نیست و اگه زنگ بخوره با صدای بلندش از خواب میپرم!... بلند شدم تن صداشو پایین آوردم... و دراز کشیدم 2باره... هنوز یک ثانیه نگذشته بود که زنگ خورد!...!
بابا بود... گفت قراره تو رگش بالن بذارن! از صبح بیمارستان بوده وآنژیو کرده و .... امشبم همونجاست. احتمالا امشب حسین پیشش میمونه تا فردا که عموها برسن تهران.
وای نمیدونید که صبح چی شد.....
یه سر رفتم مغازه... به عمو گفتم بره برام کتاب بخره... منتظر بودم تا عمو برگرده... دختر عمم اومد میخواستن برن خرید... میخواست سارینا رو پیش من بذاره.... بچه خواب بود... منم بغلش کردم آوردمش بالا... وای خدااااااااااااااااااا چقدر بچه ای که تو بغل آدم خوابه به آدم آرامش میده... همینجور که داشتم میاوردمش بالا که رو تخت بذارمش... بطور متناوب با یه فرکانس و دامنه ی بسیااااار بالا ازش انرژی دریافت میکردم... خیلی خوشکل خوابیده بود... از ته قلبم بهش میگم نفس... آخه واقعا به ادم نفس میده... بعد بردمش تو اتاقم... رو تختم خوابوندمش... و همونجا موندم و هی نگاش کردم... چقدر بچه های زیر 2 سال شیرین اند... عاشقشونم... وقتی هم بیدار شد من و گلناز کلی باهاش بازی کردیم... از خنده های اون خودم بیشتر خندم میگیره و بسیاااااار لذت میبرم.
من چقدر نینی دوست دارم!
من نینی دوس ندارم....
راستی این تو نبودی که گفتی فرصت ایمیل زدن ندارم ؟!...
آ فک کنم تو بودی !!
آپ کردم.. گفتی خوب مینویسی مرسی.. ولی اون علامت تعجب بعدش چیه ؟
یه سر بیا اینور...