دیروز... صبح... ساعت 8!
تو مغازه نشسته بودم... یه آقایی... لر بود!... کت سرمه ای شلوار مشکی... سیبیل... صورتش هم یه خال داشت... با لبخند... وارد مغازه شد... داشت گونی های جنس ها رو نگاه میکرد... گفت چند تا از این گونی ها نداری بهم بدی؟... گفتم این یه دونه رو اگه میخوای ببر... گفت نه!... یکی کمه... بقیه گونی ها رو که باز کردی برام نگهشون میداری یه جا بیام ببرمشون؟؟... گفتم نه!... اگه میخوای همینو الان ببر... گفت نه!... بعدش رفت بیرون!...
دیروز عصر طرفای ساعت 6!
از بیرون اومده بودم... رفتم تو پارکینگ اصلا جای پارک نبود!... وسط وایساده بودم نمیدونستم چیکار کنم... خیلی شلوغ بود... دیدم یه نفر داره میزنه به شیشه ی ماشین... شیشه رو آوردم پایین... همون مرده بود که صبح دره مغازه اومده بود... فکر کردم میخواد جای پارکی بهم نشون بده!... نیشش تا بنا گوش باز... اخم کردم میگم بله؟... میگه... یه 500 تومن داری بهم بدی!!!... پر روووو!!!... گفتم برو بابا... داشتم شیشه رو میبردم بالا.. دستشو گذاشت لای شیشه!... گفتم دستتو بردار ببینم!!... گفت تو رو خدا!.. 500 تومن بده!!... گفتم ندارم... دستتو بردار!!... با اعتماد به نفس لبخند میزد!... دوست داشتم خفش کنم!... معمولا گداها خودشونو مظلوم میگیرن!!!... این خیلی جالب بود... بعد دیگه.. به سختی جای پارک پیدا کردم... ماشینو پارک کردم رفتم... داشتم از کوچه میرفتم بیرون... گداهه جلوی من بود... یه پسری داشت میومد تو کوچه... آقاهه رفت سمت پسره... گیر داد بهش.. هی گفتش پول بده... پسره بهش گفت... برو سر کوچه یه نفر ایستاده میخواد بهت پول بده!!!!!... بعد بلند خندید!!!...
من دیگه رفتم!
حدود نیم ساعت بعد یادم اومد گوشیم تو ماشین جا مونده... رفتم که گوشیمو بردارم... میبینم نشسته... یه مشت پول دستش... داشت میشمردشون!!!....
پ ن: اینا رو میتونستم بهتر از اینم بنویسم نه؟؟... خودم میدونم با لهجه مینویسم!... ولی اینم یه طورشه دیگه!!!
این داستان ادامه دارد.....
سلام
از اینکه سر زدی ممنون
همه برگه های دوباره با ارفاق صحیح کرد نه فقط مال اونو
شانس اوردی به زور ازت نگرفته
بعضی واقعا باید بهشون کمک بشه
ولی بعضی گدا ها ، این گدایی کردن شده شغل واسشون
موفق باشی
گداها معمولا همینجورین...
اگه من بودم یه درس حسابی بهش میدادم
ولی بعضیاشون هم گناه دارن نباید هرو با یه چشم دید
سلام
دنیای ما دنیای غیرمنتظره ایه
کیو میخوای بکشی شیطون؟؟؟
از اون چیزا که میخوام برام پیدا کن...
بهت میگم!!
من هم خاطرم رو با یکی از اینا بگم
من قبلنا توی یه مغازه خدمات کامپیوتری توی ششم بهمن کار میکردم ولی الان خودم مغازه دارم توی مدرس (چقدر دور) و چرا ؟ از بخت بد حادثه
خوب ولش کن
نشسته بودم توی مغازه که توی شم بهمن بود
مغازه یه در ویترینی داشت
یه پیرمرد گدا اومد دم در یه پنج تومن یاز توی جیبش د ر آورد
مثل یه جنتلمن زد به شیشه
من هم بهش گفتم بله
داشتم سرم رو تکون میدادم
با دست به من اشاره کرد گفت بیا
رفتم گفتمش بله بفرما
گفت پول
گفتمش باورکن میخواستم ردت کنم ولی به خاطر این حرکتت بهت 200 تومن میدم
وای نمیدونی چقدر خندیدم تا سه روز هرکی میومد از رفقا براش تعریف میکردم و کلی میخندیدیم
به نظر شما ارزشش رو داشت یا نه
200 بدی سه رزو بخندی
حتی الان هم که یادم میاد خندم میگیره
خیلی خوشم اومد!
۵۰۰ تومن بهش میدادی
:دی
ومنو همسرم