دارم ازش فیلم میگیرم..... بهش میگم حالا نوبت چیه؟.... میگه نوبت کادوها.... کادوها رو باز میکنه.... میگم از کدوم بیشتر خوشت اومد.... یه جعبه ی لوازم پزشکی دستشه.... میگه از این.... برادرش میگه نه... باید بگی از همشون.... میگه نه من اینو از همه دوست دارم.... یکی از بچه ها... کادویی که براش آورده رو میگیره... بهش میگه اینم دوست داری؟.... میگه آره.... !!!!!...
چند ثانیه بعد.... همشون دارن دکتر بازی میکنن!!!....
و تولد تموم میشه!
نامرد ... چرا سر نمیزنی
منم بچه بودم دکتر بازی می کردم..
ولی بیشتر دزدو پلیسو دوی داشتم
من دوشتم همیشه دزد باشم
من که همیشه سر میزنم که!!!
ممکنه نظر ندم ولی همیشه میخونمت.. جدیدا که گروهی شده وبلاگت!!
پیام به نسل قیام - فراخوان به قیام در چهارشنبه سورى کلیک کن و ببین منتطر جوابت هستم
www.4edalat.com
http://www.hamrahan.blogsky.com/
****شکن
http://valatarin.co.cc
http://cyberlulu.co.cc
neda_adib@gmail.com
این تیپ نوشتنت رو خیلی دوس دارم.... خیلی خوب مینویسی... آفرین....
به قول بقایی... :
وای مرسی....
لطف داری...
از این به بعد بیشتر اینجوری مینویسم
سلام الی ( پلی ) .
انگار حس نوشتنت زود تر اومد.
تولدش مبارک...هیج وقت یادم نمیره تولد های زمون بچگیمو....که انقد کادو و اسباب بازی میدیدم که تا یه سال ( ! ) یعنی تقریباً تولد بعد باهاشون خوش بودم...و میشکوندمشون ( خودم دلیلشو نمیدونم چرا میشکوندمشون ! ) .
ولی دلیل بعضیا رو یادم میاد .
از اون جایی که من کلاً از کوچیکی عاشق زبان مادری خودم بودم ( به قول اوسا غلوم امروز روز جهانی زبان مادریه ) دقیقاً یادمه که به مامان بابام میگفم : ( با صدای بچگونه بخونید لطفاً ) مامان ، ای ماشینَ اِشکِنومِش یکی دِگه سیوم خِری؟؟!!!
و وقتی اکی تلویحی رو میگرفتم (جل الخالق دقیقاً یادمه ) ماشینا رو روشن میکردم و میزاشتم تو تشت آب که کاملاً بسوزه و ناک اوت بشه !!!!
جالبیش اینجاس که میدونستم چیکاترشون کنم کنم که دیگه عمراً کار نکنن !
یا وقتی که میخواستیم بیایم دزفول ( آخه ما اهواز زندگی میکردیم تا همین چند سال پیش ) ، از فرط خوشحالی ، ماشین کوچولوهایی رو که تقریباً هر هفته یکی میخریدن برامرو همون دم در زیر پا له میکردم که از خونه میومدم بیرون !!!!!!!!
فقط به این دلیل این کار رو میکردم که یه خوشی بهتر داشتم ( رفتن به دزفول پیش بچه های فامیل ) و دیگه این ماشین جذابیتی برام نداشت ، امّا وقتی برمیگشتم...ماماااااااااان ، بابایییییییی اَچه ای ماشینه سیوم نَمخِره ؟؟؟؟
هی کودکی، خردسالی کجاییییییییییییییییییییییییی ؟ یادت بخیر..
وا!!!
اصلا درک نمیکنم که خراب کردن اسباب بازی چه کیفی داره!!!
خواهرم همیشه اسباب بازی های منو خراب میکرد!!!:دی
سلام من اولیم!
همین و دیگر هیچ!
از کجا معلوم ول باشیی؟؟
تا من تایید نکنم معلوم نیست کی اوله
:دی
دکتر بازی یعنی بازی با مرگ نه؟
چون می گن طبیبان یاوران عزرائیل اند
ما که از زمانی که یادمون میاد کسی برامون تولد نگرفته




بازم خوش به حال این نسل جدید که هرسال روز تولدشون رو جشن میگیرن و کسی صفا میکنن
دخترا کادوهاشون رو اونایی که خوب باشه برای جهیزیه جمع میکنن
ولی پسرا همش رو یه جا خرج میکنن
الی لینکم کن وبلاگمو پاکسازی کردم..
میگم قبلنا که خاطره مینوشتی بهتر بود تا یاداشت نویسی..
تا میای بخونی..فرت تموم میشه
ما اینیم!! تازه کجاشو دیدی بپا یه وقت به تو گیر ندهم
ما انتقاد پذیریم!!!
گیر بدهید.