درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

۱/۱

امروز یکی از بهترین روزهامون بود... همه ی خانواده دور هم بودیم... همش در حال خنده و .....مثل هر سال نهار روز عید تمام فامیل خونه بابزرگ بودیم.... بعد از نهار کلی بازی کردیم...

وسط بازی:

اولی:ببین بیاید دیگه حرف نزنیم همه حواسون به بازی باشه

روبروییش:پاس

اولی:آقا دیگه حواست به بازی باشه

روبروییش:خوب گفتم پاس

اولی:ا بچه ها دیگه حواستون باشه!... د بخون!

روبروییش!!!.... در حالی که هممون میخندیدیم... گفت ببین ما حواسمون به بازی هست تو کجایی؟

بعد از شام... هممون نشستیم اسم فامیل بازی کنیم... خیلی خیلی خوش گذشت... کلی خندیدیم....

.

.

.

دختر دایی: پسر عمه امشب بیاید خونه ما بخوابید که فردا صبح زود با هم بریم....

پسر عمه: باشه اگه مامانم بزاره

دختر دایی: عمه جان... محسن بیاد امشب خونه ی ما بخوابه؟

عمه: شلوار راحتی نیاورده

دختر دایی: خوب از بابام بهش شلوار میدیم

پسر عمه: مامان تو بزار برم... من دامن زندایی رو میپوشم

نظرات 3 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 2 فروردین 1389 ساعت 11:55 http://dez-negar.blogfa.com

. . .

رضا دوشنبه 2 فروردین 1389 ساعت 13:11 http://khoozestan.blogfa.com

سلام

معلومه خیلی دختر دایی رو دوست داره که حاضر دامن هم بپوشه ها !

آره!
ولی با شلوار جین خوابید طفلی!

رامک دوشنبه 2 فروردین 1389 ساعت 13:28 http://letterbox.blogfa.com

چه قدر این بودن با بچه های فامیل خوب است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد