12 نفرن... یه حلقه ی بزرگ تشکیل دادن و نشستن... بازی میکنن... یه بازی هیجان انگیز... و پر از سرو صدا... و همه دلهره دارن که مبادا بیبی پیک براشون بیوفته... و 17 امتیاز منفی بگیرن... و وقتی برای یکیشون میوفته... همه با هم میگن هوووووووو... بعد همشون میخندن... باباهه کنار دخترش نشسته... از خود گذشتگی میکنه و برگ بزرگ میزنه که دخترش امتیاز منفی نگیره... دختره به مامانش میگه باید دستامونو با هم عوض کنیم... مادره چاره ای نداره جز قبول کردن!!.... پسره میزنه به بغل دستیش و... آروم بهش میگه ببینم دستتو... بعد 2تا برگ با هم عوض میکنن!!... دور از چشم بقیه... همشون از ته دل میخندن...
---------------------------------------------------------------------
دختره در حالی که شلوار لی پاشه و شلوارش خیس شده با عصبانیت مصنوعی و کمی شیطنت: مامااااان علی خیسم کرد.. یه چیزی بهش بگو
مامانش: هی بهت میگم طرف آب نرو مریض میشی... باشه حالا اشکالی نداره...
دختره با لبخند: اشکالی نداره؟... پس برم تو آب؟
مامانش: نه ه ه ه ه
دختره: ماماااااااان
مامانش: ببین اگه بلوزت خیس شد خودت میدونی هاااا
دختره: فقط شلوارمو اجازه دارم؟....اخ جون پس میتونم تو آب بشینم!
مامانه سرش شلوغه.. هیچی نمیگه و بچه شادمان میره تا به بازی ادامه بده......
------------------------------------------------------------------
دختر 5 ساله میاد با شیرین زبونی میگه زنداااایی... پسرت داره با کبریت بازی میکنه.... بابای پسره هم هست... به مامان دختره میگه ببین... دخترت مثل خودت چلچوبره!!.... بعد همه میخندن... بعد مامان دختره میگه... ازمه!.. مو کی چلچوبر بیدم!.. (از اونطرف یکی از بغل دستیش میپرسه چلچوبر یعنی چی.. و بغل دستیش داره براش تو ضیح میده که یعنی خبر چینی)... بعد مامان دختره توضیح میده و میگه نه ه ه من فقط چیزایی که لازم بود مامان بدونه رو بهش میگفتم!... بعد اعتراف میکنه که تو بچه گی چه چیزایی رو برای مامانش لو داده.... بعد دیگه... پسره کبریت ها رو تموم کرده!!....... و همه دارن میخندن!...
این اتفاق ها همزمان میوفته.... من به همشون توجه میکنم... سرو صدای اونایی که دارن بازی میکنن میاد... ولی... من چشمامو میبندم... سرمو رو میز میزارم... به صدای آبی که با سرعت داره از جوی پشت سرم رد میشه گوش میدم و صدای باد که درخت ها رو تکون میده و غرق میشم تو افکار مختلف... دیگه سر و صدای بازیشونو نمیشنوم...
سلامممم.
اگه بگن تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
شما نمره 20 می گیری.از جزئیات هم صرف نظر نکردی.
خیلی خوبه.عالیه.....
موفق باشی....
سلام.. ممنونم....
ها یادش بخیر... یه زمانی همیشه انشا مینوشتیم بعد عید.....
20 که سهله
120 هم کمه
به یاده بچگی های نداشته.
نوستالژی بد بوی هیچ.
کنج گذشته های نا پیدا.
آینده ی بیریشه در گذشته های بر باد...............
و .............
سلام...ظهر بخیر.
این چند تا آپ رو که نبودم و نخوندم رو امروز خوندم...
در مورد قسمت دوم...یاد دیروز میفتم...
پسره ( در حالی که شلوارش و پیراهنش خیسه و نیشش تا بنا گوش باز ! ) میاد به مامانش میگه : مامان ببین دایی چیکار کرد ؟ خیسم کرد...
مامان هم میگه : حتماً تو هم خیلی ناراحتی !
پسره میگه : آره (...و لبخندش بیشتر میشه) مامان حالا که دایی خیسم کرده برم تو آب دیگه...
مامان : نههههه!!!
اینجاس که دایی میگه : کتی خیسش کوردوم ، اَ خداش بید هولوکی دهامش مه او !
چقدر این شنا حال میده...
پ . ن : شاتوت سیاه ؟؟؟
خب شاتوت سیاه کجای این پست بود که من ندیدم؟؟
سلام...
گفتگوهای شیرین در خانواده آدم را سر ذوق می یاره.مخصوصاً وقتی بچه کوچیک اونهم شیرینزبون تو جمع باشه.ممنون از سر زدنت...