امسال... سیزده به در... صحنه های موندگار:
به عمه که بعد از نهار اومده پیشمون میگم عمه... یادت باشه هااااا امسال رفتی با خانواده شوهرت... سال دیگه نوبت ماست... اون یکی عمه میگه... من سال دیگه میرم با خانواده شوهرم!.. میگم عه ه ه پس مامان تو هم برو با خانواده شوهرت!!!.... بعد شوهر عمه گفت.... حالا تا سال دیگه.. ببینیم کدوم یکی از دخترا هستن و کدومیکیشون رفتن با خانواده ی شوهرشون...(منظورش ماها بودیم).... مرضی میگه عمو و و .... چند ساله اینو میگی!!... هر سال هم ما هستیم و ...... خبری از ازدواج و اینا نیست!!!.. بعد همه میخندن!!!
-------------------------------------------------------------
دختره... 5 ساله.... داره گل بازی میکنه... همه ی بچه ها میرن قدم بزنن اونو نمیبرن... دختر 20 ساله دلش براش میسوزه.. میره باهاش گل بازی کنه و براش یه چیزی با خاک بسازه!!.... دختر 5ساله آروم بهش میگه آجی... تو از مامانت اجازه گرفتی...!!!
------------------------------------------------------------
شب... همه داشتن برمیگشتن... همه خسته... ما هم خسته بودیم!... از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم... یه پسری تنها سوار موتور بود... با لباس های تمیز... و اتو کشیده... معلوم بود امروز بیرون نرفته!!... بیست و چند ساله... خیلی آروم حرکت میکرد و اینور اونور.. با بغض مردمو نگاه میکرد... نمیدونم چرا.. ولی حس کردم خیلی تنهاست!... و امروز کسی نداشته باهاش بیرون بره!!!... از تو چهرش میشد بغضشو خوند!... دلم براش سوخت...
سلام
اینطور که مشخصه 13 خوش گذشته
خیلی بده آدم غریب باشه و نتونه از خوشی های روزگار بهره ببر ه
موتور سواره رو می گم
پناه به خدا
با سلام و تبریک سال نو
1-بعد از سالها خوندن ،نوشتنم گرفته ،خوشحال میشم دعوتمو اجابت کنی و سری بهم بزنی
2- برا اون جوون هم میتونم بگه "قربون تنهائیت ماطاووس"
او هم روزی یارش را پیدا می کند.نگران نباش
سلام...ظهر بخیر ( البته برا من صبح زود )
امسال...صحنه های موندگار سیزده به در :
عمه جان ساعت 14:30 اومد و تازه میخواست نهار درست کنه !
---------------------------------------
یه مارمولک 20 سانتی متری از بالای درخت افتاد وسط خانوما که نشسته بودن و در عرض 0.0005 ثانیه 20 نفر رو متفرق کرد!!! بعدش کاشف به عمل اومد که پلاستیکی بوده!!! و شیطنت یکی اَ بچه های فامیل ! ولی خدایی خیلی طبیعی بود !
-------------------------------------------
رفتن با یکی از بچه های فامیل عکس گرفتن و ...
----------------------------------------
حکم بازی کردن با بابا و عمو ها و کلی خندیدن .
--------------------------------------------
رفتن به پشت بوم ساختمون داخل باغ و جمع کردن کنار فراوااااااااااااااااااااااااااان .
-------------------------------------------
و . . .
پ . ن : خدا رو چه دیدین . شاید امسال همه دخترا رفتن خونه بخت و یا با شوهراشون تو این جمع بودن...یا همشون با خونواده شوهر تو یه جمع دیگه بودن !
پ . ن 2 : دنیای کوچیک بچه ها ، خیلی شیرینه/////کاش میشد دوباره بچه بشیم...
پ . ن 3 : امیدوارم سال دیگه 13 به در اون پسر جوون با کسی باشه که همدیگو دوس داشته باشن و احساس خوشبختی کنن با هم....انشاءا... .
ببین... برای یه پسر دزفولی افت داره حکم بازی کنه هاااا از من گفتن!!