چند دقیقه تا اذان مونده.... میزبان یه سینی پر از فنجان کوچیک محتوی آب جوش و نبات دستشه و به مهمونا تعارف میکنه... هر کی یه گوشه نشسته و همه منتظر اذان..... هر کی آب جوش برداشته داره با قاشق کوچیک نباتو توش حل میکنه.... یکی داره تو فنجانش فوت میکنه که وقتی اذانو گفتن خنک باشه و بتونه سریع سر بکشه... رادیو روشنه....
سفره ی بزرگی تو سالن غذا خوری پهن شده.....
همه همونجا در حالت ایستاده به سفره نگاه میکنند....
آقایی با صدای آشنا میگه اذان مغرب به افق شهرستان دزفول... یهو تمام جمعیت با هم میگن هووووررررااااااااا و دست میزنند و هرکی یه چیزی تو دهانش میذاره.... یکی میره آقایونو صدا میکنه.... دو تا خانم با عجله دارن برنج میگیرن تو دیس ها...
...و این میشه یکی از مهمونی های باصفای ماه رمضون...
انصافاً یکی از بهترین قسمت های ماه رمضون همین مهمونی ها هستن .
چقدر خوبه که همیشه ادامه داشته باشه...
---------------------
خودم میدونم اوّلی هستم !
nice
مهمونی های ماه رمضونو خیلی دوست دارم
قبل از اون صدای آشنا یه تواشیح اسماء الحسنی هست که خیلی دوستش دارم
حال میکنم وقتی دارن اذان میگن همه چشماشون به سفره س
ولی من میذارم اذون کامل تموم شه، نماز میخونم، بعد میام سر سفره!
مهمونیا خیلی باحالن!
منم همچین تضمینی برای قبولیم وجود نداره.
ایشالله که قبول میشی، نشدیم نشدی، فکر کنم دانشگاه آزاد هم شرکت کرده بودی نه؟
تو هم مثل من علوم تحقیقات رو انتخاب کردی؟
با سلام با وبلاگ دزفول مدرن به روز هستم خوشحال میشم به من سربزنید و با هم تبادل لینک داشته باشیم .
نوشته هات خیلی بی مزه و مسخره هستن. اینقدر افتضاحه که اصلا نمیشه دربارش حرف زد! کلا وبلاگت همش همیطوره
{شیطان}{شیطان}{شیطان}
آرــــــــــــــــــــــــه مهمونیـــــــــــــــاخیلی باحالَن

عزیزم خودم نظراتُ بستـــــــــــــــــم
آرــــــــــــــــــــه شایَددارَمُ خودم نمیدونم:))
دوست عزیز کسی رو از قلم ننداز
قلمها خیلی مهمند
الان دارم حاضر میشم که برم یه مهمونی عین همین
راستی با یک شعر از سیمین بهبانی آپ هستم