دیشب رو به موت دراز کشیده بودم.... دو روز فعالیت سخت بدنی و فکری داشتم و هیچی نخورده بودم!!... داشتم میمردم!... سرگیجه ی شدید!... توانایی باز کشدن چشم هامم نداشتم.... فشار پایین... اصلا یه چیز ناجوری بودم... مربی زنگ زد بهم... با اینکه تمام تلاشمو کردم تا سرخوش خودمو جلوه بدم ولی گفت چته؟... چرا صدات اینجوریه؟.... گفتم حالم خوب نیست!... بعد کلی سرم دعوام کرد:(... گفت همین الان پامیشی شام میخوری... رژیمتم باید عوض کنی:(... دپرس شدم!... بهش گفتم باشه ولی...الکی گفتم بهش رژیممو عوض نمیکنم:(
.
.
.
صبح پاشدم.. هنوز سرگیجه داشتم... تلو تلو خوران اومدم دانشگاه... رفتیم تو آزمایشگاه بالینی... کلاهک قرمز پر از الکترودی رو کله ام گذاشتم... سارا الکترود هاشو درست کرد... ژل زد و.... ازم EEG گفت... بعد یه کارایی کردیم که فعلا سکرته... ولی امیدوارم تحقیقاتمون به نتیجه ی مطلوب برسه... بعد دیگه به این نتیجه رسیدیم که هیچی تو زندگی به اندازه ی محقق شدن به آدم فاز نخواهد داد... البته در صورتی که بودجه و امکانات لازم در اختیار باشه....
.
.
.
محقق خواهم شد....
دیوانه
این رژیم به درد نمیخورههههههه اینطوری..
دیگه علم رو کشف کردی.هاااا؟؟؟؟؟؟
فقط میخواستم بدونی میام و میخونم...همین
سلام خوبه مملکت محقق زن کم داره این که حل بشه دیگه هیچ غمی نداره .
چه حرفا!
سلام.رژیم واسه چی میگیری؟مگه چاق هستی؟تحقیقات شما به پیشرفت زندگی بشری کمک خواهد کدر.موفق باشی.
سلاممم.شما لینک کردم..ممنون میشم لینک کنید.
سلام
بسلامتی
من نفهمیدم این محقق فاعل بود یا مفعول
خوشا به حالت