درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

بیهوش میشویم

به خودم اومدم... کف اتاق پهن شده بودم... توانایی باز کردن چشامو نداشتم... احساس میکردم سوار یه تاب زنجیری شدم و زمین داره منو میچرخونه... احساس سبکی... اصلا یه حس خیلی خاصی بود... خیلی خاص و جدید... ترسیده بودم... سارا رو صدا زدم... هر کاری از دستش بر میومد انجام داد و چیزای مختلفی به خوردم داد ولی فایده نداشت... 

 

 

زنگ زدم به عمه گفتم رو به موتم... به دادم برسید!... اومدن دنبالم رفتیم درمونگاه... دکتر.. سرم... آمپول...  

 

خانمه تزریقاتی دستمو سوراخ سوراخ کرد تا رگ پیدا کرد و سرممو زد... هی میزد هی در میاورد.. کشتم!

 

زیر سرم بودم... رو تخت کناریم خانمی بیحال تر از من دراز کشیده بود... یه آقایی بالاسرش بود... یهش میگفت: (همش رژیم رژیم رژیم.... که چی بشه؟.. که اینجوری بی حال شی!...) آقاهه رفت بیرون... مثکه شوهرش بود... مامان و خواهرش اومدن بالا سرش... مامان و خواهره هی بهش میگفتن بگو چی شده که اینجوری شدی... حالا که اون نیست... بگو... خانمه هم سایلنت مطلق!!... هیچی نگفت!.... 

 

 

یه خانمی اومده بود... به تزریقات چی گفت نمیخوام بخوابم رو تخت... ایستاده میمونم آمپولامو بزن... ۳ تا آمپول داشت!... دو تا رو زد... یهو با یه حال خیلی خنده داری گفت حالم داره بد میشه... وای مردم.. وای... به شوهرم بگید برا من یه چیزی بخره... بخورم... وای.... آب بیارید برام... بعد دیگه براش آب آوردن و ... خوب شد!... زیادی ناز میکرد فک کنم! 

 

 

منم بیحال... نمیدونستم بخوابم یا حواسم به سوژه های دوروبر باشه!!.... خیلی شلوغ بود.... 

 

 

سرم نزده بودیم که اینم تجربه کردیم:(... 

همچنان رو به موتم... دوستان خوبی که ندیدین ولی بدی دیدین دیگه حلال کنید خواهشا... 

 

 

یه خانمی اومد آمپولمو بزنه... عمه بهش گفت خانم آروم بزنیش... خانمه که مث جلاد ها بود گفت خیالت راحت باشه عزیزم آروم میزنم مشتری شی!... میخواستم بگم خانم زبونتو گاز بگیر!... جون نداشتم...

نظرات 8 + ارسال نظر
محمد باغبان پور شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 21:30 http://www.nas626.blogfa.com

سلام
خوب فعلا که زنده ای حالا تا بعد فکرامون رو بکنیم ببینیم حلالتون بکنیم یا نه؟؟؟ اینم مثل طرح های دولت تو نوبت می مونه راستی اون طرحی که برا بیمارستان میخواستین انجام بدین چی شد؟؟؟؟ به روز هستم

اون طرح چند ساله بود آقا محمد باغبان پور

سحر شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 22:55

واه واه دخترم انقد فوضول

فضول؟

کجاشو دیدی...

آرون شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 22:55

سلام بر تو که بیداری...
منم تا چن روز دیگه از فشار درس باید برم تو اغما!!!!!!!
فک کن 7 واحد تخصصی همش محاسباتی تو 4 ساعت پشت سر هم
میدونم هر دوتاشو می یفتم!!!ما از اون شانس خرکیا نداریم استاد الکی پاسمون کنه!!!!!
2آ پلیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز!

من که از زور درسا نبود که!...

پاس میکنی نگران نباش

راز یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 12:56 http://sokootdez.blogfa.com

اثرات زیاد درس خوندنه

نه بابا!..... درس کجا بود!

مسعود یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 13:05

ببینم مال استرس سمینار نبوده ؟؟! یهو الان زده باشه بیرون مریضت کرده باشه !
نه شوخی کردم کمی استرحت کن
هر وقت میام وبت
یا داری درس میخونی یا داری با خانوم آرام دعوا میکنی !

مسعود سمینار؟؟؟

خیلی بدی... این سری که نه درس خوندم نا با خانم آرامی دعوا کردم.. بیهوش شدم؟... بمیرم راضی میشی؟

صبا(یادداشت های من) یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 18:04 http://sabav.persianblog.ir

سلام دوست عزیز واقعا عالی می نویسی.آدم لذت میبره از خوندن نوشته هات. با اجازه لینکیدمتون

محسن از دنیای دوست داشتنی یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 20:43


دخترا همشون دارن از رژیم میمیرن همه هم چاقن!

خیلی بدی
من که چاق نیستم!

نرگس دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:06 http://www.dezdokht.com

خوبی؟
چت شده بود اخه..

به به خانم خانمااااااااااااا

قدم رنجه فرمودید

خوبم... نمیدونم والا!... پیش میاد!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد