چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بوداااااا...... غیبتم را بزارین به حساب اینکه وقت سر خاروندن هم ندارم این مدت.... هر روز صبح کله ی سحر کلاس زبان.... عصر ها هم باشگاه... باقی وقت هم احیانا به کلاس های دانشگاه و پرداختن به پروژه ی دیتا ماینینگ و ایمیج پراسسینگ و کنترل فازی میگذره... یعنی اووووج سرشلوغی و اینا... پروزپوزال هم که به باد فنا رفته فعلا..... ولی خب با همه ی اینا... روزهام خوب میگذرن...
همه خوبن:)
یادش بخیر زمان هایی که اینجا روزی ۱۰۰ تا بازدید کننده داشت... هنوز هم کسی پیج ما را میخونه احیانا؟؟
دلم واسه دنیای مجازی تنگ شده........
are man mikhonimet vali az farda fek nakonam
ta hamiin 2 roz pish har roz beht sar mizadam
felan
راستی خوشحالم همچی خوبه برات
اگه نگفته بودی کامنتا زیاد نشه آپ نمکنیا نمیومدم نظر بدم!
تقصیر منم نیس.تقصیر گودره.دیگه کی میاد تو وبلاگا وختی گودره؟ ها؟ حالا میخان ببندنش
چی چی به باد فنا رفته؟!!
یه وختی هم اون وسط مسطا بیزرین برای دختر پنبه ای برین پیشش تنایی گناه داره خوب...
مرسییییی محسن بک
نگران دختر پمبه ای نباش... تا دیروز پیشمون بود:دی.... دیروز فرستادیمش بره سراغ درس و مقشش...
وااااااای چرا گودرو ببندن آخه!... حیفه:(
سلام الی جان
ما هم دلمون واسه تو و روزمره هات تنگ شده بود. من هر روز به وبت سر میزنم و می بینم نیستی.ببخشید که کامنتی ثبت نکردم.فکر می کردم ما رو فراموش کردی.
خوشحال میشم اگه بازم وقت کنی و الی نوشت های زیباتو تقدیم خوانندگان وبلاگ خوبت کنی.
موفق و موید باشی.
هیچ وقت فکرشو نمیکردم تو دنیا کسی باشه که انقدر دوستم داشته باشه که حاضر باشه بخاطر من از خود گذشتگی کنه و حالا همش به این فکر میکنم که چطور دوباره تو چشماش نگاه کنم و چطور محبت هاشو جبران کنم
به قول شاعر :
من زنده ام هنوز
و غزل فکر می کنم
چه عجبببببببببب
اومدیمو چیزی پس از گریه گلی رو هم دیدیم..:/
مرسی محسن بک
میخوندیمت یه زمانی...
رم کردیم!
یا بهتر بگم.. تو رممون دادی..
متوجه نشدم آرون!!!
منم می خونم همیشه :* بنویس :دی
طاری
پریروز همینجوری بعد از مدت ها وبتو باز کردم...شاید از سر بیکاری!!!
بعد از اون قضیه ی نوشته های رمزدار که نفمیدیم آخرش چی شد، دیگه وبتو باز نکرده بودم.