درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

هین مگو فردا....

هم اتاقیم یه کاغذ زده به دیوار اتاق روش نوشته: (هین مگو فردا که فرداها گذشت) 

 

یعنی استرسی که این نوشته به من وارد میکنه غیر قابل وصفه.... 

وقت ندارم...

یه سری داشتم با عمو جان حرف میزدم.... بهش گفتم یه کاری انجام بده... گفت وقت ندارم... بعد من اصن نمیتونستم درک کنم وقت ندارم یعنی چی.... بهش گفتم اگه بخوای میتونی.... وقتو بهانه نکن و از این حرفا... بعد... 

 

الان 

 

با تمام وجود میفهمم وقت ندارم یعنی چی!!.... آخه حتی واسه انجام امور ضروری هم وقت ندارم...!!! 

 

اصن یه وضعی!... 

 

روزمره

باید زنگ میزدم به بابا.... ولی می ترسیدم از اینکه نکنه جوابش منفی باشه و .... 

زنگ زدم خونه.... کسی جواب نداد... بعد هی گفتم زنگ بزنم به بابا یا نه!!!... بعد فک کردم که نه زنگ بزنم به مامان ببینم اوضاع چطوره... 

 

زنگ زدم گلی جواب داد.... میگمش سلام گلی چه خبر.... بعد گفت بلند گفت آجیه!!.... بعد گفت آج بابا کارت داره....!! :|      :|       :|         :| 

 

من با خنده : سلام پدر:دی 

بابا: خودتی! 

من: خوبی پدر:دی 

بابا: خودتی گفتم! 

من: پدر عاشقتم:دی 

بابا: خودتی گفتم!... دیگه اینجوریه دیگه؟.. باشه حالا.... 

من: خب بابا بهتره راجع بهش صوبت نکنیم....:دی(در حالی که قند تو دلم آب میشد و...)

 

 

میدونم که هنوز راضی نشده.... ولی راضیش میکنم..... باید یه کاری کنم که از ته دل راضی بشه... 

من میتونم.... 

من واسه بدست آوردن چیزایی که میخوام تمام تلاشمو میکنم..... 

فقط چند سال زمان میبره تا همه چی آروم بشه... فقط چند سال....