دلم واسه روزمره نوشتن یه ذره شده.... این روزا خیلی سرم شلوغه.... انقدر شلوغ که گاهی یادم می ره که من یه پیج دارم.... که توش خوده خودمم :)
از وقتی سر کار میرم کلی چیزای جالب یاد گرفتم.... از رسمی صحبت کردن... تا سیاست مدار بودن.... و استفاده بهینه از زمان.... و... و تو زمینه ی کاری اکسپرت شدم... :)
سر کار رفتن حس خیلی خوبی بهم میده... زمان برام خیلی زود میگذره.... یک عالمه ایده ی جدید... کار جدید.... تجربه ی نو.... همکارای متفاوت....
سوژه های جدید.... :دی
اصن دنیام یه دنیای دیگه شده.......... :)
خوش به حالت یه لحظه بهت حسودیم شد
خدا رو شکر کن که خدمت نمیری تا هر چی که خوندی رو فراموش کنی...
بدونی تا یکی دو سال آینده یه خلأ تو زندگیت و و و و....
به جایی برسی که به قول بختیاریا نوی پادگان :"دا کُر سی چِنِت بی ؟"
البته خدا رو شکر من تو شهر خودمم و جام راحته.
منظورم در حالت کلی زندگی پسراس و کابوس خدمت اجباری سربازی .
سلام الی

خوبی؟من خیلی وقته به وبلاگت میام و نوشته های تو رو می خونم.وبلاگ خوبی داری و همیشه واسم جذاب بوده.
میگی حالاکه چی؟
هیچی اومدم چون فکر کردم دلم واسه حال و هوای اینجا تنگ شده
خلاصه بعد مدتها که از یک دوست داشتم گله می کردم که چرا دیر وقته بهم سر نمیزنی یادم افتاد خودمم همچین با معرفت نیستم.به خاطر همین به رسم ادب اومدم سلامی عرض کنم و بگم موفق و پیروز باشی.