15 روز از رفتن مامان گذشت..... امروز وقتی داشتم باهاش چت میکردم.... میخواستم بهش بگم مامااااااااان دیگه کم آوردییییم.... ولی نگفتم.... ولی واقعا دیگه کم آوردیم همه.... حالا این سه هفته باقی مونده نمیدونم چجوری باید بگدرونیم.. :(
از صب که پا میشم یه ریز میدوم بازم کم میارم.... دیشب بابا گفت چرا فلان چیز اونجا نیست... بهش گفتم:
bowa bor namkonom be karaaaaaaa
خندید....
نه که الان قدرشو بدونیم ها... اون موقع هم که بود قدرشو میدونستیم.... ولی نبودش تو خونه خیلیییییی سخته... :|||
.
.
.
امروز به دکتر ش مسیج دادم.... بلافاصله زنگ زد!!.... بهش گفتم فلان کارو انجام بدم.... گفت جهنمو ضرر!!!! بفرست بره :||
گوشی رو قطع کرد دوباره زنگ زد!!... واسه یه کار بیخود!!.... خله این بشر!! یه وقتایی تلفن جواب نمیده یه وقتایی واسه کارای مسخره خودش زنگ میزنه!!....
.
.
.
.
دلم یه خیال راحت میخواد...........
کجارفته مامانت؟!
سلام.به قول دزفولیها بیدارشه خیر بینائی.هر جا هست خدا پشت و پناهش.ایشالا زود برمی گرده.