ته دلم خالیه.... گری میبینم.... با اینکه از کریستینا خوشم نمیاد ولی وقتی حسودی میکنه بعد از دیدن دوست اون یکی دکتره و وقتی دارن زیر بارون باهم میخندن نگاشون میکنه دقیقا حسشو میفهمم و میفهمم ته دلش خالیه... چقدر با اومدن آدم های جدید این سریال قشنگ تر شده به نظرم... دکتر بیلی داره با رئیس دعوا میکنه... ایزی داره با الکس بحث میکنه... هرکدومو که میبینم انگار حس همه رو درک میکنم.... ته دلم خالی میشه :(( دیوونه شدم امشب
باد با چراغ خاموش کاری ندارد
اگر در سختی هستی , بدان که روشنی . . .
------------------
من در برخی از امتحاناتم مردود شدم اما دوستم تمام درسهایش را با موفقیت گذراند.
اکنون او یک مهندس در شرکت مایکروسافت است
و من فقط مالک مایکروسافت هستم ... بیل گیتس
6514
بیماری نادری است این که نگاهت به هر چه بیفتد دلت برای کسی تنگ شود.
الی مگه تو قسمت چندشی؟؟؟؟
چرا حسشون رو میفهمی؟؟
اینا حس های الکیه قبل از عروسیه..
من از کریستینا خوشم میاد.
بعدشم فقط یه بار مردیت رو درک کردم وقتی که به مادر درک گفت من دختر غیر شادی هستم که درونم تاریک و مهیه
وسطای فصل 6!!
نمیدونم خو! تو اون قسمته همه هی ناراحت میشدن و من با همشون ناراحت میشدم!!
مردیت