تو آشپزخونه دارم بادمجون پاک میکنم گریم میگیره!!... دلم واسه بادمجون پاک کردن تو خونه پدری هم تنگ می شه... سختمه قبول مسئولیت زندگی... خیلی سختمه.... دلم واسه خودم میسوزه شاید... زندگی دو نفره انرژی زیادی ازم میگیره.... کلی مسئولیت... کلی کار... این چند وقتی که تهران بودم بس که تو روز کار داشتم خیلی شب ها میشد حتی سفره رو نمیتونستم جمع کنم و خوابم میگرفت... همه ظرف ها میموند رو میز یا روی سینک... خیلی شب ها غذا بیرون میموند و یادم میرفت بزارمش تو یخچال... لباس های چرک رو هم جمع میشد و تنبلیم میشد بشورمشون و .... من آمادگی اداره کردن یه خونه رو ندارم فکر کنم :(((
من تو خونه یه مامان میخوام:((
کم کم خوب میشی و وب خوبی داری
سلام:-)آمادگیشو داری فقط یک کمی ترسیدی و استرس داری:-)نگران نباش
به این چیزاا فک نکننننن
فکرش سخته مگه نه زیاد فرقی نمی کنه در کل