رفتیم علائدین.... تقریبا یه ساعت با حلما تو ماشین نشستم تا خلبان رفت گوشیمو برد ال سی دی شو عوض کرد و برگشت :)
زیر پل حافظ یه جای پارک گلابی پیدا کردم و پارک کردم تا برگرده... همونجایی که پارک کردم روبروم یه مغازه ماگ فروشی بود... لعنتی همه ی ماگ هاش یکی از یکی قشنگ تر بودن... رفتم تو مغازه و تا وارد شدم گفتم چقدر مغازتون خوشکله... فروشنده خانم سن بالایی بود :)... مهربون مرتب و تر و تمیز و میکاپ و میکروبلید و قد بلند و.... گفت نظر لطفتونه.... بعد یه ماگ برداشتم... رز گلد بود... عاشقش شدم... خریدمش اومدم بیرون...
از خرید ماگ و درست شدن گوشیم در پوست خود نمیگنجیدم :)...
شادیهای کوچیک زندگیو شاد نگه میداره
نباشه که با این اوضاع هیچی از هیچکی نمیمونه...